کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مه پاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مهرخ
فرهنگ نامها
(تلفظ: mah rox) ماه رخ ، آن که دارای رخساری چون ماه است ؛ (به مجاز) زیبا ، خوبرو .
-
سال مه
لغتنامه دهخدا
سال مه . [ ل ِ م َه ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سال قمری باشد و آن سیصد و پنجاه و چهار روز است . (برهان ).
-
سال مه
لغتنامه دهخدا
سال مه .[ م َه ْ ] (اِ مرکب ) تاریخ است و آن حساب نگاه داشتن سال و ماه و روز باشد. (برهان ). ماه و روز. (جهانگیری ). حساب سال و ماه نگاه داشتن و آن را روزمه نیز گویند و تاریخ و توریخ مأخذش از این لفظ فارسی بوده و آن را ماه روز نیز گفته اند. (آنندراج...
-
mist
تُنُکمِه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] هواآبی قابلرؤیت و نزدیک به سطح زمین، حاصل تجمع قطرکهای بسیار ریز آب معلق در هوا
-
biofog
زیستمِه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] نوعی بخارمه حاصل از تماس هوای بیشازاندازه سرد با هوای گرم و مرطوب پیرامون بدن انسان و حیوان
-
steam mist
بخارتُنُکمِه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← بخارمِه
-
sea mist
دریاتُنُکمِه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← بخارمِه
-
پیگ مه
لغتنامه دهخدا
پیگ مه . [ م ِ ] (اِخ ) قومی قصیرالقامة که قدما تصور میکردند در بعض نواحی و از جمله در سرچشمه های نیل سکنی دارند. || نژادی از سیاهان کوتاه بالا در کنگوی فرانسه . و نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
ده مه
لغتنامه دهخدا
ده مه . [ دِه ْ م ِه ْ ] (اِ مرکب ) بزرگ ده . صاحب ده . رئیس ده . کدخدا. دهخدا. دهبان . (یادداشت مؤلف ).
-
مه آباد
لغتنامه دهخدا
مه آباد. [ م ِه ْ ] (اِخ ) نام پیغمبر قدیم ایرانیان و دارای کتابی بوده است دساتیرنام . (ناظم الاطباء). اما کتاب و محتوای آن مجعول است . رجوع به مقاله ٔ دساتیر از پورداود در مقدمه ٔ لغت نامه شود.
-
مه آلود
لغتنامه دهخدا
مه آلود. [ م ِه ْ ] (ن مف مرکب ) آلوده به مه . هوایی آلوده به مه .
-
مه بانو
لغتنامه دهخدا
مه بانو. [ م ِه ْ ] (اِ مرکب )بانوی بانوان . سرور بانوان . بزرگ زنان : که او بود مه بانوی پهلوان ستوده زنی بود روشن روان .فردوسی .
-
مه پرست
لغتنامه دهخدا
مه پرست . [ م َه ْ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه ماه (قمر) را پرستش کند. || عاشق . شیفته . دلداده . گرفتار معشوق : مه پرستان که ستاره همه شب می شمرندآخر این کوشش اومید به جائی برسد.مولوی .
-
مه پیشانی
لغتنامه دهخدا
مه پیشانی . [ م َه ْ ](ص مرکب ) آنکه پیشانی وی مانند ماه تابان و درخشان باشد. || اسبی که در پیشانی وی سپیدی باشد. || نیک اختر. خجسته فال . (ناظم الاطباء).
-
مه پیکر
لغتنامه دهخدا
مه پیکر. [ م َه ْ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) ماه پیکر. آن که پیکر او چون ماه تابان و درخشان است . با پیکر و اندامی زیبا. زیباروی : عید منی و شادی می بینم از هلالت دیوانه ام که جز تو مه پیکری ندارم . خاقانی .پریروئی و مه پیکر سمن بوئی و سیمین برعجب کز ...