کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهرخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهرخ
فرهنگ نامها
(تلفظ: mah rox) ماه رخ ، آن که دارای رخساری چون ماه است ؛ (به مجاز) زیبا ، خوبرو .
-
واژههای مشابه
-
مه رخ
لغتنامه دهخدا
مه رخ . [ م َه ْ رُ ] (ص مرکب ) ماه رخ . که دارای رخساری چون ماه است . || مجازاً، زیبا. خوب روی : از مه رخ من شدی خبرپرس ها مه رخ مهربانم این است . نظامی .ساقی چو یار مه رخ واز اهل راز بودحافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم .حافظ.
-
رخ
واژگان مترادف و متضاد
۱. چهره، رخسار، رخساره، رو، سیما، صورت، عارض، عذار، قیافه، وجه ۲. برج، قلعه ۳. پهلوان، جنگجو، گرد ۴. سیمرغ، عنقا
-
رخ
واژگان مترادف و متضاد
رخنه، شکاف
-
مه
واژگان مترادف و متضاد
قمر، ماه ≠ خور، خورشید
-
مه
واژگان مترادف و متضاد
۱. ماغ، مزوا، میغ، نزم ۲. بزرگتر ≠ که، کوچکتر
-
fog
مِه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] هواآبی حاصل از تجمع قطرکهای ریز مرئی آب معلق در هوا
-
May, mai (fr.)
مِه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] پنجمین ماه سال میلادی، بعد از آوریل و قبل از ژوئن
-
cleavage
رَخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] شکست کانی در امتداد سطوح بلورشناختی آن
-
رخ
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) 1 - رخنه ، شکاف . 2 - خط هایی که از کشیدن سوهان بر روی فلزات ایجاد شود.
-
رخ
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (اِ.) 1 - گونه ، چهره ، هر یک از دو طرف گونه . 2 - سوی ، طرف . 3 - عنان اسب ، افسار.
-
رخ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ معر. ] (اِ.) یکی از مهره های شطرنج که به شکل برج است .
-
رخ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) پرنده ای موهوم و بزرگ مانند سیمرغ و عنقا.
-
رخ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص . اِ.) جنگجو، پهلوان .