کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهینفروغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مهین
لغتنامه دهخدا
مهین . [ م َ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان قاقاران بخش ضیأآباد شهرستان قزوین ، واقع در 15هزارگزی شمال ضیأآباد و 6 هزارگزی راه عمومی . کوهستانی و دارای 677 سکنه . آبش از قنات و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
مهین
لغتنامه دهخدا
مهین . [ م َ ] (ص نسبی ) (مه = ماه + ین ) منسوب به مه . رجوع به مه شود. || (ص تفضیلی ، ص عالی ) مِهین . رجوع به مِهین شود.
-
مهین
لغتنامه دهخدا
مهین . [ م َ ] (ع ص ) سست و ناتوان . (دستور الاخوان ). خوار و سست . (منتهی الارب ) (مجمل اللغة). ضعیف . ذلیل . بی مقدار. عاجز. پست . بی توان : سجده میکرد او که ای کل زمین شرمسار است از تو این جزو مهین . مولوی .- ماء مهین ؛ آب ضعیف . کنایه از نطفه اس...
-
مهین
لغتنامه دهخدا
مهین . [ م َ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب ، واقع در 9هزارگزی باختری سراب و 9هزارگزی شوسه ٔ سراب به تبریز دارای 432 تن سکنه . آب آن از چشمه و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
مهین
لغتنامه دهخدا
مهین . [ م ِ ] (ص تفضیلی ، ص عالی ) (مه = بزرگ + ین ) بزرگتر. (غیاث ). بزرگترین . (برهان ). مقابل کهین . اکبر. اسن . بزاد برآمده ترین . آن بزرگتر به سال . سالخورده تر. کِبَرَة. فرزند بزرگتر : از این هر سه کهتر بود پیش رومهین از پس و در میان ماه نو. ف...
-
مهین
لغتنامه دهخدا
مهین . [ م ُ ] (ع ص ) (از «هَ و ن ») نعت فاعلی از اِهانة. خواری بخش . خوارکننده : و له عذاب مهین . (قرآن 14/4). غث و سمین و معین و مهین آن را وزنی ننهد. (سندبادنامه ص 245). از هرچه حادث شود غث و سمین و معین و مهین و صلاح و فساد و خیر و شر بدانی . (سن...
-
مهین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: مُهَناء] [قدیمی] mahin خوار؛ بیارزش.
-
مهین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) ‹مهینه› [قدیمی] mehin بزرگ؛ بزرگتر؛ بزرگترین.
-
مَهِينٌ
فرهنگ واژگان قرآن
خوار و ضعيف - حقير (از هون است که به معناي ضعف و حقارت است، و منظور فرعون از مهين بودن حضرت موسي (عليهالسلام) ، فقير و تهي دست بودن ایشان است)
-
مُّهِينٌ
فرهنگ واژگان قرآن
خوار کننده (از هون است که به معناي ضعف و حقارت است )
-
مهین
واژهنامه آزاد
بزرگ مثل ماه
-
پاکفروغ
فرهنگ نامها
(تلفظ: pāk foruq) درخشش پاک و بی غبار .
-
فروغاعظم
فرهنگ نامها
(تلفظ: foruq aezam) (فارسی ـ عربی) (فروغ = ( ← فروغ) + اعظم = بزرگوارتر ، بزرگتر ، بزرگوار ، بزرگ) ویژگی آن که دارای درخشندگی و روشنایی زیاد است ؛ (به مجاز) زیبارو .
-
فروغالدین
فرهنگ نامها
(تلفظ: foruqoddin) (معرب) روشنی دین ؛ (در اعلام) فروغالدین اصفهانی از شعرای عهد قاجار (ناصرالدین شاه).
-
شادیفروغ
فرهنگ نامها
(تلفظ: šādi foruq) نور و روشنی شادی ، پرتو شادی و شادمانی ، شادی با شوق و اشتیاق .