کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
licorice
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شیرین بیان، مهک، سوس
-
مهکوکی
لغتنامه دهخدا
مهکوکی . [ م َ ] (هندی ، اِ) مهک . مهلوکی . اسم هندی سوس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به مهک شود.
-
مهلوکی
لغتنامه دهخدا
مهلوکی . [ م َ ] (هندی ، اِ) اسم هندی سوس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مهکوکی . مهک . رجوع به مهک شود.
-
licorices
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شیرینی ها، شیرین بیان، مهک، سوس
-
مثک
لغتنامه دهخدا
مثک . [ م َ ] (اِ) به لغت سریانی دوایی است که آن را سوس گویند و اصل السوس بیخ آن است و به فارسی مهک خوانند. (برهان ). مأخوذ از سریانی متکی و مهک که به تازی سوس و ریشه ٔ آن را اصل السوس نامند. (ناظم الاطباء).
-
ابرةالراهب
لغتنامه دهخدا
ابرةالراهب . [ اِ رَ تُرْ را هَِ ] (ع اِ مرکب ) خار مهک . شکاعی . شوکةالعربیه . چرخه . چرخله . کافیلو.
-
اصل السوس
لغتنامه دهخدا
اصل السوس . [ اَ لُس ْ سو ] (ع اِ مرکب ) بیخ سوس است که بفارسی بیخ مهک و بهندی ملتهی و در بنگاله جیتهی مد نامند. (از مخزن الادویه ) (آنندراج ) (فهرست مخزن الادویه ). کندر و سندروس نیزخوانند و آن صمغی است مشهور مانند کهربا و چون به آتش رسد بگدازد و بو...
-
واروک
لغتنامه دهخدا
واروک . (اِ) برجستگی که بر پوست آدمی پدید آید چون نخودی . زگیل . (از یادداشتهای مؤلف ). آژخ . بالو. پالو. ثؤلول . زلق . مهک . وارو. رَزک . اَزَغ . رجوع به ثؤلول شود.
-
سوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) sus گیاهی علفی، پایا با شاخههای بلند، گلهای زرد یا کبودرنگ که بلندیش به یک متر میرسد و در ریشۀ آن غدههایی سیاه تولید میشود که دو نوع شیرین و تلخ است و نوع شیرین آن در طب به کار میرود؛ شیرینبیان؛ مهک.
-
شکله
لغتنامه دهخدا
شکله . [ ش ِ / ش َ ل ِ ] (اِ) پارچه ای که با کارد از خربزه و هندوانه و جز آن بردارند. (ناظم الاطباء). سر خربزه را چون ببرند آنچه بریده اند شکله گویند و به تازی قوارةالبطیخ گویند. (از برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). قواره ای که از خربزه برگیرند. بر...
-
ثؤلول
لغتنامه دهخدا
ثؤلول . [ ث ُءْ ] (ع اِ) آژخ . واروک . وارو. (زمخشری ). بالو. پالو. زَرَک . زَلق . مهک . زگیل . گندمه . بژه ٔ سپید پوست تن . ورمهای کوچکی بسیار سخت و مانند نخود یا کوچکتر از آن و گرد و پاره ای از ارباب لغت گویند ثولول بدون همزه است و باید بجای تلفظ ...
-
اینند
لغتنامه دهخدا
اینند. [ ن َن ْ ] (ص ، اِ) به معنی اند و آن عددی است مجهول میان سه و نه و آنرا بعربی بضع خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). شماره ٔ مجهول مرادف اند و ایدند. (از رشیدی ). اند یعنی شماره ٔ مجهول . (صحاح الفرس ).عددی بود مجهول که به ده نرسیده باشد و آنرا ...
-
بالو
لغتنامه دهخدا
بالو. (اِ) دانه ٔ سخت که بر اعضای آدمی برآید و مسه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). آژخ . زگیل . (یادداشت مؤلف ). ثؤلول گویند به تازی . (فرهنگ اسدی ). اژخ و آن دانه های سخت باشد که در اعضای آدمی بر می آید و درد نمی کند. (آنندراج ) (برهان قاطع). ژخ . (شرف...
-
زگیل
لغتنامه دهخدا
زگیل . [ زَ / زِ ] (اِ) آژخ و ثؤلول . (ناظم الاطباء). در لاتینی آنرا «ورروکا» که در فرانسه «وررو» را از آن گرفته اند. غده ٔ گوشتی است که بیشتر بر پوست صورت و دست برآید و این غده ها را با داروهای سوزاننده از قبیل اسید ازتیک (بمقدار کم ) و جز آن برطرف...
-
شیرین بیان
لغتنامه دهخدا
شیرین بیان . [ ریم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) ریشه ٔ دوایی که به تازی اصل السوس گویند. (ناظم الاطباء). سوس . دارهرم . غلوخزیا. غلوقزیا. عودالسوس . قلوقیریزا. غلوقوریزا. موئینه . (یادداشت مؤلف ). اسم ترکی سوس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاهی است علفی و پایا...