کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مهک
/mahk/
معنی
= سوس٢
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهک
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ساییدن چیزی را. 2 - نرم کردن چیزی را.
-
مهک
لغتنامه دهخدا
مهک . [ م َ ] (ع مص ) سخت ساییدن چیزی را. (منتهی الارب ). سحق . (اقرب الموارد). || شتاب کردن در چیزی . || مانده کردن در جماع زن را و نرم نمودن . (منتهی الارب ).
-
مهک
لغتنامه دهخدا
مهک . [ م َ هََ ] (اِ) زگیل . ثؤلول . آژخ . بالو. رجوع به ثؤلول شود.
-
مهک
لغتنامه دهخدا
مهک . [ م َ هََ ] (اِ) ماهک . قریضه ای که از گریبان برآرند. قواره ؛ مهک که از گریبان برآرند چون گریبان باز کنند. (مهذب الاسماء). شکله . کلاه وار. قواره .
-
مهک
لغتنامه دهخدا
مهک . [م َ هََ ] (اِ) سوس . شیرین بیان . گیاهی است به نام شیرین بیان و بیخ آن را اصل السوس گویند. و اصابعالسوس نیز و شیره ٔ آن را رب السوس نامند. مهکوکی . مهلوکی .- بیخ مهک ؛ اصل السوس . اصابعالسوس . ریشه ٔ شیرین بیان .- ریشه ٔ مهک ؛ چوب شیرین بیان...
-
مهک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] mahk = سوس٢
-
واژههای مشابه
-
بیخ مهک
لغتنامه دهخدا
بیخ مهک . [ خ ِ م َ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصل السوس . (بحر الجواهر از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
خار مهک
لغتنامه دهخدا
خار مهک . [ رِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب فرهنگ ناظم الاطباء آن را خارْمَهک نیز ضبط کرده است . حشیشی است کوهی که در سنگستان روید و بهترین آن سبز باشد گرم و خشک است در سوم . گویند اگر قدری از آن در زیر بالین طفلی که از دهن او آب رفته باشد بگذ...
-
واژههای همآوا
-
محک
واژگان مترادف و متضاد
۱. آزمایش، آزمون، امتحان، تجربه ۲. عیارسنج ۳. عیار، عیارسنجی ۴. ضابطه، معیار
-
محک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مِحکّ] ma(e)hak[k] ۱. سنگی که طلا یا نقره را به آن میمالند و عیار آنها را آزمایش میکنند؛ سنگ زر.۲. [مجاز] وسیلهای برای امتحان یا تعیین ارزش چیزی.
-
محک
فرهنگ فارسی معین
(مِ حَ کّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سنگ زر، سنگی که با آن عیار طلا را می آزمایند. 2 - آزمایش .
-
محک
لغتنامه دهخدا
محک . [ م َ ] (ع مص ) ستیهیدن . (از منتهی الارب ). ستیزه کردن . مماحکة. تماحک .
-
محک
لغتنامه دهخدا
محک . [ م َ ح ِ ] (ع ص ) ستیهنده . (منتهی الارب ). ستیزه کار. ستیزه گر. مماحک .