کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهپاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مهپاره
/mahpāre/
معنی
زیبا؛ خوشگل.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بسیارزیبا، دلربا، ماهرخ، زیباروی، مهسا
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهپاره
واژگان مترادف و متضاد
بسیارزیبا، دلربا، ماهرخ، زیباروی، مهسا
-
مهپاره
فرهنگ نامها
(تلفظ: mah pāre) (مَه = ماه + پاره) ، پارهی ماه ؛ (به مجاز) بسیار زیبا و دل فریب .
-
مهپاره
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ) (ص مر.) زیبا، زیبارو.
-
مهپاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹ماهپاره› [مجاز] mahpāre زیبا؛ خوشگل.
-
مهپاره
لهجه و گویش تهرانی
خوشگل
-
مهپاره
واژهنامه آزاد
تكه اى از ماه، مثل ماه زيبا
-
واژههای همآوا
-
مه پاره
لغتنامه دهخدا
مه پاره . [ م َه ْ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ماه پاره . || کنایه از زن زیبا. زیباروی : از این مه پاره ای عابدفریبی ملایک سیرتی طاوس زیبی . سعدی .مه پاره به بام اگر برآیدکه فرق کند که ماه یا اوست . سعدی (ترجیعات ).آن پریزاده که مه پاره و دلبند من...
-
جستوجو در متن
-
ماهرخ، ماهرخ
واژگان مترادف و متضاد
مهطلعت، مهچهر، مهپاره، ماهسیما، ماهرو، ماهمنظر، مهعذار، مهرخ، زیبا، مهلقا، خوشگل، قشنگ ≠ بدگل، زشت
-
ماهرو، ماهرو
واژگان مترادف و متضاد
خوشگل، زهرهجبین، زیبا، قشنگ، ماهرخ، ماهسیما، ماهطلعت، ماهمنظر، مهجبین، مهپاره، مهرخ، مهسا، مهطلعت، مهعذار، مهلقا، مهوش ≠ زشترو
-
ماه پار
لغتنامه دهخدا
ماه پار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف ماه پاره است و کنایه از صاحب حسن و خوش صورت باشد. (برهان ). ماه پاره . خوش صورت و دارای حسن . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماه پاره و مهپاره شود.
-
ماه پاره
لغتنامه دهخدا
ماه پاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب )کنایه از صاحب جمال باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). ماه پار. مهپاره . زیبا و خوب رو همچون ماه : چنان دلتنگ شد آن ماه پاره که بر مه ریخت از نرگس ستاره . نظامی .او را به چشم پاک توان دید چون هلال هر دیده جای جلوه ...
-
استاره
لغتنامه دهخدا
استاره . [ اِ رَ / رِ ] (اِ) ستاره . کوکب . (برهان ) (مؤید الفضلاء) : دوش من پیغام دادم سوی تو استاره راگفتمش خدمت رسان از من تو آن مهپاره را. مولوی .بیمار شود عاشق امّا بنمی میردماه ارچه شود لاغر استاره نخواهد شد. مولوی . || کوکب طالع : امیر رضی اﷲ...