کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهوع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مهوع
/mohavve'/
معنی
آنچه باعث تهوع و استفراغ شود؛ قیآور.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تهوعآور، قیآور، قیزا
۲. نفرتانگیز
دیکشنری
bilious
-
جستوجوی دقیق
-
مهوع
واژگان مترادف و متضاد
۱. تهوعآور، قیآور، قیزا ۲. نفرتانگیز
-
مهوع
فرهنگ فارسی معین
(مُ هَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) تهوع آور، قی آور.
-
مهوع
لغتنامه دهخدا
مهوع . [ م ِهَْ وَ ](ع اِ) شورش و بانگ در حرب . (منتهی الارب ). مهواع .
-
مهوع
لغتنامه دهخدا
مهوع . [ م ُ هََ وْ وِ ] (ع ص ) دل آشوب . قی آور. اشکوفه آور. آنچه باعث بهم برآمدن دل و استفراغ شود. || نفرت انگیز.
-
مهوع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mohavve' آنچه باعث تهوع و استفراغ شود؛ قیآور.
-
واژههای همآوا
-
مهوا
لغتنامه دهخدا
مهوا. [ م َهَْ ] (هندی ، اِ) به هندی درخت گلچکان است . (از الفاظالادویة).
-
جستوجو در متن
-
تهوعآمیز
واژگان مترادف و متضاد
۱. تهوعآور، قیزا، مهوع ۲. چندشآور، چندشزا
-
تهوعآور
واژگان مترادف و متضاد
۱. تهوعآمیز، قیزا، قیآور، مهوع ۲. مشمئزکننده، چندشزا
-
مهواع
لغتنامه دهخدا
مهواع . [ م َهَْ ] (ع اِ) شور و بانگ در حرب . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مِهوَع .
-
مخیلات
لغتنامه دهخدا
مخیلات . [ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) در نزد اهل منطق ؛ مخیلات عبارت است از قضایای مسلمه یا غیرمسلمه ، راست یا دروغ که با تخیل آنها قبض و بسطی در نفس پیدا شود و نفس آدمی از آن متأثر گردد مانند آنکه بگوئی شراب مانند یاقوتی سیال است و یا عسل تلخ و مه...
-
دل آشوب
لغتنامه دهخدا
دل آشوب . [ دِ ] (نف مرکب ) دلاشوب . دل آشوبنده . آشوب کننده ٔ دل . آنچه یا آنکه سبب آشوب و بهم برآمدن دل گردد. مهوع . || نگران کننده . مضطرب سازنده ٔ دل . مشوش دارنده ٔ دل . برهم زننده ٔآرامش دل . ازبین برنده ٔ سکون و قرار دل : زیرا که به از عمر بود...
-
زرداب
لغتنامه دهخدا
زرداب . [ زَ ] (اِ مرکب ) نام خلطی است که به عربی صفرا گویند.(برهان ) (آنندراج ). آب زردرنگ و خلط و صفرا. (ناظم الاطباء). (از: زرد + آب ، آب زردرنگ ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مایعی لزج ، کشدار، قلیایی ، تلخ ، مهوع و زردرنگ (علت وجه تسمیه ) که بوسیله...
-
شورش
لغتنامه دهخدا
شورش . [ رِ ] (اِمص ) عمل شوریدن . (یادداشت مؤلف ). از: شور + «ش »، علامت اسم مصدر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). شوریدن . شور و غوغا کردن . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). غوغا و هنگامه . (ناظم الاطباء): مهواع ؛ شورش و بانگ...