کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهمان نواز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مهمان دوست
لغتنامه دهخدا
مهمان دوست . [ م ِ ](ص مرکب ) دوستدار مهمان . که خواهان مهمان باشد. که دوستی مهمان در دل دارد. که از آمدن مهمان گشاده خاطر و شاد شود. مضیاف : بوسفیان گفت ما قومی مهمانداران و مهمان دوستانیم . (کشف الاسرار ج 2 ص 539).پیش چون من حریف مهمان دوست جای مهم...
-
مهمان دوستی
لغتنامه دهخدا
مهمان دوستی . [ م ِ ] (حامص مرکب ) حالت و عمل مهمان دوست .
-
مهمان سرا
لغتنامه دهخدا
مهمان سرا. [ م ِ س َ ] (اِ مرکب ) مهمانخانه . سرای خاص مهمانان . میهمان سرا. میهمان سرای . ثوی : دیده ام خلوت سرای دوست در مهمان سراش تن طفیل و شاهد دل میهمان آورده ام . خاقانی .ز درویش خالی نبودی درش مسافر به مهمانسرا اندرش . سعدی (بوستان ). || فندق...
-
مهمان سرای
لغتنامه دهخدا
مهمان سرای . [ م ِ س َ ] (اِ مرکب ) مهمان سرا. سرا و خانه ٔ پذیرایی از مهمانان : چون به درگه کشید صف سپهش کرد مهمانسرای بارگهش . نظامی .ز قدر و شوکت سلطان نگشت چیزی کم ز التفات به مهمان سرای دهقانی . سعدی .روان شد به مهمان سرای امیرغلامان سلطان زدندش...
-
مهمان کش
لغتنامه دهخدا
مهمان کش . [ م ِ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ مهمان . که مهمان را از میان بردارد و بکشد. قاتل الضیف .- مسجد مهمان کش ؛ نام مسجد افسانه ای به ری که هر که شب در او می خفت می مرد. و در مثنوی مولوی بدان اشارت رفته است : یک حکایت گوش کن ای نیک پی مسجدی بد بر...
-
مهمان کشی
لغتنامه دهخدا
مهمان کشی . [ م ِ ک ُ ] (حامص مرکب ) عمل مهمان کش : مهمان کند خزینه تو و من رامهمانکشی است شیوه و هنجارش .ناصرخسرو.
-
مهمان خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mehmānxāne ۱. اتاق مخصوص پذیرایی از مهمان.۲. = هتل
-
مهمان دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) mehmāndār ۱. کسی که در قطار یا هواپیما از مسافران پذیرایی میکند.۲. کسی که مهمان دارد و از او پذیرایی میکند؛ میزبان.
-
مهمان دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) mehmāndust کسی که مهمان را دوست دارد؛ مهماننواز.
-
مهمان سرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mehmānsarā ۱. [مجاز] دنیا.۲. [قدیمی] = مهمانخانه
-
مهمان نوازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) mehmānnavāzi خوب پذیرایی کردن از مهمان.
-
مهمان کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ادع , ضيف , مادبة
-
مهمان نوازانه
دیکشنری فارسی به عربی
مضياف
-
مهمان دار
دیکشنری فارسی به عربی
مضيف
-
مهمان ننواز
دیکشنری فارسی به عربی
قاس