کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهلل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مهلل
/mohallal/
معنی
خمیده؛ منحنی مانند هلال؛ هلالیشکل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهلل
فرهنگ فارسی معین
(مُ هَ لَّ) [ ع . ] (ص .) منحنی مانند هلال ، هلالی شکل .
-
مهلل
لغتنامه دهخدا
مهلل . [ م ُ هََ ل ْ ل َ ] (ع ص ) متقوس . (اقرب الموارد). مطلق خمیده و منحنی و قوسی و هلالی شکل . چنبری . مانند هلال منحنی . حاجب مهلل ؛ ابرویی ماننده ٔ ماه نو. (مهذب الاسماء). || شتر لاغر خمیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مهللة. || منقوش به ...
-
مهلل
لغتنامه دهخدا
مهلل . [ م ُ هََ ل ْ ل ِ ] (ع ص ) تهلیل کننده یعنی کلمه ٔ لااله الاّ اﷲخواننده . (از غیاث ). گوینده ٔ لااله الااﷲ : گفت فرمان حکمت فرمان بخوان تا مهلل گردم آن را من به جان . مولوی .رجوع به تهلیل شود.
-
مهلل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mohallal خمیده؛ منحنی مانند هلال؛ هلالیشکل.
-
مهلل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mohallel کسی که «لا اِلهَ اِلاَّ الله» بگوید.
-
واژههای همآوا
-
محلل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mohallel ۱. (فقه) شوهر موقت زنی که شوهر قبلیاش او را سه بار طلاق داده باشد. Δ هرگاه مردی زن خود را سه طلاق بدهد و بعد بخواهد دوباره با او ازدواج کند باید مرد دیگری موقتاً آن زن را به عقد ازدواج خود درآورد و بعد طلاق بدهد تا ...
-
محلل
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حل کننده ، تحلیل برنده . 2 - مردی که با زن سه طلاقه ازدواج می کند و او را طلاق می دهد تا آن زن بتواند دوباره با همسر پیشین خود ازدواج کند.
-
محلل
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تحلیل شده ، تحلیل رفته . 2 - حلال گردانیده . 3 - هر آب که در آن شتران فرود آمده تیره و کدر ساخته باشند.
-
محلل
لغتنامه دهخدا
محلل . [ م ُ ح َل ْ ل َ ] (ع ص ) مباح و مشروع . (ناظم الاطباء). || آسان مبالغه ناکرده . (منتهی الارب ). چیز کم . (ناظم الاطباء). چیز آسان . (از اقرب الموارد). || هر آب که شتران در آن فرود آمده تیره و کدر ساخته باشند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)....
-
محلل
لغتنامه دهخدا
محلل . [ م ُ ح َل ْ ل ِ ] (ع ص ) حلال کننده سه طلاقه را به تزوج بر شوهر اول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حلال گر. شوی دوم زن پس از سه بار طلاق گفتن شوی اول او. آنکه زنی را که شویش به سه طلاق دست بازداشته است به زنی گیرد تا چون آن زن را رها کند، د...
-
جستوجو در متن
-
مهللة
لغتنامه دهخدا
مهللة. [ م ُ هََ ل ْ ل َ ل َ ] (ع ص ) مهلل . شتران لاغر و خمیده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) انگشت شهادت . (مهذب الاسماء).
-
بالنگو
لغتنامه دهخدا
بالنگو. [ ل َ / ل ِ ] (اِ) یکی از ریاحین است که بادرنجبویه و بادرنبویه و ترنجان هم گویند و در عربی بقله ٔ اترجیه گویند. (از فرهنگ شعوری ). بادرنجبویه . (غیاث اللغات ). بارنگو. بادرنجبویه . بقله اترجیه . (ناظم الاطباء). فرنجمشک . (یادداشت مؤلف ). نبا...
-
خمیده
لغتنامه دهخدا
خمیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) کج شده . خم گردیده . معوج . مایل . (ناظم الاطباء). چفیده . (صحاح الفرس ). منحنی . بخم . دوتا. کوژ. دولا. خم خورده . چفته . (یادداشت بخط مؤلف ) : همی برفشانم بخیره روان خمیده روانم چو خم کمان . فردوسی .خمیده سر از...