کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهفهفه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مهفهفه
/mohafhafe/
معنی
میانباریک (زن).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهفهفه
فرهنگ فارسی معین
(مُ هَ هَ فَ) [ ع . مهفهفة ] (ص .) زن باریک میان . ج . مهفهفات .
-
مهفهفه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مهفهفَة] [قدیمی] mohafhafe میانباریک (زن).
-
واژههای مشابه
-
مهفهفة
لغتنامه دهخدا
مهفهفة. [ م ُ هََ هََ ف َ ] (ع ص ) زن لاغرمیان باریک شکم سبکروح . مهففة. (منتهی الارب ). زن باریک میان . (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
مهفهفات
لغتنامه دهخدا
مهفهفات . [ م ُ هََ هََ ] (ع ص ) ج ِ مهفهفة، میان باریک : مهفهفات ترک را از مرهفات هند خوشتر ندیدی . (نفثةالمصدور ص 19). رجوع به مهفهفة شود.
-
مهفهف
لغتنامه دهخدا
مهفهف . [ م ُ هََ هََ ] (ع ص ، اِ) باریک میان . رجوع به مهفهفة شود.
-
مهففة
لغتنامه دهخدا
مهففة. [ م ُ هََ ف ْ ف َ ف َ ] (ع ص ) لاغرمیان باریک شکم سبکروح . مهفهفة. (منتهی الارب ).
-
لاغرمیان
لغتنامه دهخدا
لاغرمیان . [ غ َ ] (ص مرکب ) باریک کمر. اَقَب . (منتهی الارب ) : به شب در باغ گوئی گل چراغ باغبانستی ستاک نسترن گوئی بت لاغرمیانستی . فرخی .اَهیف ؛ مرد لاغرمیان . جاریة مهفهفة؛ دختر لاغرمیان باریک شکم سبک روح . هُدّاءَة؛ اسب لاغرمیان . (منتهی الارب )...
-
سجنجل
لغتنامه دهخدا
سجنجل . [ س َ ج َ ج َ ] (معرب ، اِ) آینه ، و این لفظ رومی است . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). آینه . (اقرب الموارد). آینه ٔ چینی . (دهار) (زمخشری ). آینه ٔ روئین . (مهذب الاسماء). در رومی آینه است . (المعرب جوالیقی ص 179) : مهفهفة بیضاء غیر مُفا...
-
دختر
لغتنامه دهخدا
دختر. [ دُ ت َ ] (اِ) فرزند مادینه ٔ انسان . ابنه . بنت . دخت . بولة. ولیدة. (یادداشت مؤلف ). شَعرَة. نافِجَة. (منتهی الارب ). مقابل پسر که فرزند نرینه ٔ آدمی است : مراو را دهم دختر خویش راسپارم بدو لشکر خویش را. فردوسی .چنین گفت دانا که دخترمبادچو ...