کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهر سلیمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فرزانمهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: farzān mehr) خورشید دانش و خردمندی ، آفتاب فرزانگی و عاقلی .
-
فریمهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: fari mehr) (فری = خجسته ، مبارک ، دارای خجستگی و شکوه ، شکوهمند و خجسته + مهر = خورشید)، خورشید با شکوه و خجسته ، آفتاب شکوهمند و مبارک ؛ (به مجاز) زیبارو .
-
کیان مهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: ki(e)yān mehr) (کیان + مهر = محبت ، دوستی و خورشید) ، به معنی محبت و دوستی شاهانه و بزرگوارانه ، خورشید پادشاهان و بزرگان ؛ (به مجاز) آن که در میان پادشاهان ، بزرگان و سروران موقعیت ویژه دارد .
-
گرانمهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: gerān mehr) دارای مهر محبت زیاد و فراوان .
-
مهر باختن
واژگان مترادف و متضاد
عاشق شدن، مهر ورزیدن، دوست داشتن، عشق ورزیدن، مهربستن
-
مهر بریدن
واژگان مترادف و متضاد
دل کندن، دل برکندن، بیعلاقه شدن، رشته الفت گسستن
-
مهر ورزیدن
واژگان مترادف و متضاد
دلبستن، دوست داشتن، علاقهمند شدن، دلبستهشدن، عاشق شدن
-
آرینمهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: āriyan mehr) (آرین = آریائی + مهر = محبت ، دوستی ، خورشید ، آفتاب) مهر آریائی ، خورشید آریایی ، فروغ و روشنایی آریائیان ، مظهر محبت و دوستی آریائیان .
-
نیکمهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: nik mehr) ویژگی شخصی که مهربان و نیکوست ؛ دارای مهر و محبت خوب و نیک .
-
یزدانمهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: yazdān mehr) مهرِ خدایی ، نشانهی مهر و محبت ایزدی .
-
نوجه مهر
لغتنامه دهخدا
نوجه مهر. [ ن َج ِ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار غربی از بخش ورزقان شهرستان اهر، در 50 هزارگزی مغرب ورزقان و 43 هزارگزی جاده ٔ تبریز به اهر، در منطقه ٔ کوهستانی و گرمسیری واقع است و 170 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ گلو، محصولش غلات و برنج و...
-
فاخته مهر
لغتنامه دهخدا
فاخته مهر. [ ت َ / ت ِ م ِ ] (ص مرکب ) کسی که مانند فاخته بی مهر باشد : تا فاخته مهری تو و طاووس کرشمه عشق تو چو باز است و دل من چو کبوتر. امیرمعزی .رجوع به فاخته شود.
-
سربه مهر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بِ مُ) (ص مر.) دست نخورده .
-
مهر دهان
فرهنگ فارسی معین
(مُ. دَ) (ص مر.) روزه دار.
-
مهر زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) (مص م .) نشان کردن بر چیزی .