کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهریه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مهریه
معنی
(مَ یُِ) [ ع . ] (اِ.) مقدار مال یا وجهی است که به هنگام ازدواج یا پس از آن شوهر در عوض تمتع به زن می دهد و باید مقدار آن معلوم باشد، مهر، کابین .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
صداق، کابین، مهر
فعل
بن گذشته: مهریه کرد
بن حال: مهریه کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهریه
واژگان مترادف و متضاد
صداق، کابین، مهر
-
مهریه
فرهنگ فارسی معین
(مَ یُِ) [ ع . ] (اِ.) مقدار مال یا وجهی است که به هنگام ازدواج یا پس از آن شوهر در عوض تمتع به زن می دهد و باید مقدار آن معلوم باشد، مهر، کابین .
-
مهریه
لغتنامه دهخدا
مهریه . [ م َ ری ی َ /ی ِ ] (از ع ، اِ) مَهر. کابین . آنچه دهد داماد عروس را برای نکاح . دست پیمان . شیربها. رجوع به مهر شود.
-
مهریه
لغتنامه دهخدا
مهریه . [ م ِ ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از مانویه ، منسوب به مهر رئیس این فرقه که در خلافت ولیدبن عبدالملک میزیسته است . (از الفهرست ابن الندیم ).
-
مهریه
دیکشنری فارسی به عربی
مهر
-
واژههای مشابه
-
مهریة
لغتنامه دهخدا
مهریة. [ م َ ری ی َ ] (ص نسبی ) گندمی است سرخ رنگ . (منتهی الارب ). و یا منسوب است به مهرة که شهری است در عمان . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || ابل مهریة؛ شتران منسوب به مهرةبن حیدان ، که حیی است از قضاعه از عرب یمن ، و یا منسوب به شهر مهرة ...
-
مهریة
لغتنامه دهخدا
مهریة. [ م ُ هََ رْ ری َ ] (ع ص ) مخفف مهرئة.- قوه ٔ هاضمه ٔ مهریة ؛ قوه ای که غذا را گوارد و مهرا کند. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
صَدُقَاتِهِنَّ
فرهنگ واژگان قرآن
مهريه هاي آن زنان
-
صداق
واژگان مترادف و متضاد
کابین، مهر، مهریه
-
مهاری
لغتنامه دهخدا
مهاری . [ م َ را ] (ع اِ) ج ِ مهریة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مهریة شود.
-
مهاری
لغتنامه دهخدا
مهاری . [ م َ ری ی ] (ع اِ) مَهار. ج ِ مهریة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مهریة شود.
-
مهر
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) کابین ، مهریه .
-
کابین
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) مهر، صداق ، مهریة عروس .