کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهرگیاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مهرگیاه
/mehrgiyāh/
معنی
۱. گیاهی که هر کس با خود داشته باشد مردم او را دوست میدارند: ( خط چو دمید بر لبت مهر دلم زیاده شد / نام خطت از آن زمان مهر گیاه کردهام (کمالخجندی: مجمعالفرس: مهرگیاه).
۲. بلادانه؛ شابیزک.
۳. گیاهی که برگهای آن همیشه رو به آفتاب است
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهرگیاه
فرهنگ فارسی معین
(مِ) (اِ.) 1 - معشوق و چهرة معشوق . 2 - گیاه محبت و مهر، گویند گیاهی است که هرکس با خود داشته باشد، مردم او را دوست می دارند.
-
مهرگیاه
لغتنامه دهخدا
مهرگیاه . [م ِ ] (اِ مرکب ) گیاهی باشد شبیه به آدمی که عربان یبروح الصنم خوانند و بعضی گویند گیاهی است که با هرکس باشد محبوب القلوب خلق گردد و بعضی گویند گیاهی است که برگهای آن در مقابل آفتاب می ایستد. (برهان ). نام گیاهی است که آن را استرنگ و سگ کن ...
-
مهرگیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mahrgya] ‹مهرگیا› (زیستشناسی) mehrgiyāh ۱. گیاهی که هر کس با خود داشته باشد مردم او را دوست میدارند: ( خط چو دمید بر لبت مهر دلم زیاده شد / نام خطت از آن زمان مهر گیاه کردهام (کمالخجندی: مجمعالفرس: مهرگیاه).۲. بلادانه؛ شابیزک.۳. گ...
-
واژههای همآوا
-
مِهر گیاه
لهجه و گویش تهرانی
گیاه جین سینگ
-
جستوجو در متن
-
تفاح الجن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] toffāholjen مهرگیاه.
-
سگ کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سگکنک› (زیستشناسی) [قدیمی] sagkan = مهرگیاه
-
ریوقس
لغتنامه دهخدا
ریوقس . [ ] (اِ) یبروح . (از مفردات ابن البیطار). مهرگیاه . رجوع به یبروح و مهرگیاه شود.
-
ماندرا غوراس
لغتنامه دهخدا
ماندرا غوراس . [ دَ ] (معرب ،اِ) (معرب از لاتینی ) مهرگیاه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مهرگیاه شود.
-
مانذراغوراس
لغتنامه دهخدا
مانذراغوراس . [ ذَ ] (معرب ، اِ) ماندراغوراس . مهرگیاه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مهرگیاه شود.
-
استرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سترنگ› (زیستشناسی) [قدیمی] 'estarang = مهرگیاه: ◻︎ بی یاد حق مباش که بی یاد و ذکر حق / نزدیک اهل و عقل چه مردم چه استرنگ (سوزنی: ۲۳۴).
-
بیروج
لغتنامه دهخدا
بیروج . (اِ) مهرگیاه . (ناظم الاطباء).اما این کلمه مصحف یبروح است . رجوع به یبروح شود.
-
یمرد
لغتنامه دهخدا
یمرد. [ ی َ رَ ] (اِ) یم رده . مهرگیاه و لفاح . (ناظم الاطباء). و رجوع به یم رده شود.
-
آتروپین
فرهنگ فارسی معین
(تْ رُ) [ فر. ] ( اِ.) شبه قلیایی است سمی که از مهرگیاه گرفته می شود و در پزشکی و کحالی استعمال می گردد.