کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهرگانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مهرگانی
/mehr[e]gāni/
معنی
۱. = مهرگان
۲. (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ( چو نو کردی نوای مهرگانی / ببردی هوش خلق از مهربانی (نظامی۱۴: ۱۸۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهرگانی
فرهنگ فارسی معین
( ~. ) (ص نسب .) خزانی ، پاییزی .
-
مهرگانی
فرهنگ فارسی معین
( ~. ) (اِ.) نام لحن بیست و پنجم باربد.
-
مهرگانی
لغتنامه دهخدا
مهرگانی . [ م ِ رَ / رِ / رْ ] (ص نسبی ) منسوب به مهرگان . خزانی . پاییزی . (ناظم الاطباء) : چو ما مهرگانی بپوشیم خزبه نخجیر باید شدن سوی جز. فردوسی . || منسوب به جشن مهرگان : همایون و فرخنده بادت نشستن بدین جشن فرخنده ٔ مهرگانی . فرخی .به فرخی و به ...
-
مهرگانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به مهرگان) mehr[e]gāni ۱. = مهرگان۲. (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ( چو نو کردی نوای مهرگانی / ببردی هوش خلق از مهربانی (نظامی۱۴: ۱۸۰).
-
جستوجو در متن
-
مهرمانی
لغتنامه دهخدا
مهرمانی . [ م ِ ] (اِخ ) مهرگانی ، که نام لحن بیست و پنجم باشد از سی لحن باربد. (آنندراج ) (برهان ).
-
زرآگین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zar[']āgin ۱. پر از زر؛ انباشه از زر.۲. سراسر زردرنگ؛ به رنگ زر: ◻︎ بوستان را مهرگانیباد زرّآگین کند / رنگ بستاند ز گلها باده را رنگین کند (قطران: ۸۷).
-
ایرانشاه
لغتنامه دهخدا
ایرانشاه . (اِخ )محمدبن یزید که خود را از اعقاب ساسانیان میدانست . در اوایل قرن چهارم هجری سرزمین شروان را بتصرف درآورد و عنوان شروانشاه یافت و بدین ترتیب مؤسس سلسله ٔشروانشاهان گردید. (فرهنگ فارسی معین ) : بفرخی و شادی و شاهی ایرانشاه به مهرگانی بن...
-
جز
لغتنامه دهخدا
جز. [ ج َ ] (اِ) جزیره ٔ کنار دریا و میان دریا را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مفرس ومخفف جزیره ٔ عربیست که زمین خشک محاط به آب باشد. (فرهنگ نظام ) : به بازارگانی برفتم ز جزیکی کاروان دیدم از خز و بز. فردوسی .چو با مهرگانی بپوشیم خزبه ن...
-
جز
لغتنامه دهخدا
جز. [ ج َ / ج َزز ] (اِخ ) نام کشوری که مابین فرات و دجله واقع شده و به تازی الجزیره و مردم فرنگ مزوپوتامی گویند. (ناظم الاطباء). و بعقیده ٔ ولف درابیات زیر مقصود از جز بین النهرین است : به بازارگانی برفتم ز جزیکی کاروان دارم از خز و بز. فردوسی .ز بر...
-
گانی
لغتنامه دهخدا
گانی . (حامص ،ص نسبی ) (مزید مؤخر گان به اضافه ٔ «ی » نسبت ) در آخر اسماء و صفات و اعداد پیوندد و معنی اتصاف و نسبت دهد: بازارگانی ، بازرگانی ، تجارت . بیستگانی ؛ مواجبی بوده است که سالی چهاربار به لشکر میداده اند و این رسم دیوان خراسان بوده است (مف...
-
سی لحن
لغتنامه دهخدا
سی لحن . [ ل َ ] (اِخ ) سرودی چند است که باربد ساخته بود و از برای خسروپرویزمینواخت و نام آنها به ترتیب حروف ابجد بدین تفصیل است : 1- آرایش خورشید و آنرا آرایش جهان هم گفته اند.2- آئین جمشید. 3- اورنگی . 4- باغ شیرین . 5- تخت طاقدیسی . 6- حقه ٔ کاوس ...
-
ارغوانی
لغتنامه دهخدا
ارغوانی . [ اَ غ َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به ارغوان . || گل سرخ . (آنندراج ). || برنگ ارغوان . سرخ . (مؤید الفضلاء) (آنندراج ).ارجوانی . فرفیری . فرفوری . فرفوریه . رنگی سرخ که به بنفشی زند. سرخی که بسیاهی زند. آتشگون . سرخ روشن . احمر ذریحی . سرخ ار...
-
مهربانی
لغتنامه دهخدا
مهربانی . [ م ِ ] (حامص مرکب ) عمل مهربان . صفت مهربان . نواخت . محبت . نوازش . حنو. تحنی . شفقت .(مهذب الاسماء). رأفت . عطوفت . عاطفه . عاطفت . حنان . (منتهی الارب ). مرحمت . (مهذب الاسماء). مهر و محبت و گرمی نمودن . (برهان ). قفاوة. رحمت . حفاوت ....
-
بازیافتن
لغتنامه دهخدا
بازیافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دوباره یافتن . (ناظم الاطباء). باز به دست آوردن : که بیجان شده بازیابدروان و یا پیرسر مرد گردد جوان . فردوسی .همه بوم و بربازیابیم و تخت ببار آید آن خسروانی درخت . فردوسی .امیر عالم عادل محمد محمودکه روزگار بدو بازیافت ع...