کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهرپرور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مهرپرور
مترادف و متضاد
بامحبت، حفی، مهرانگیز، مشفق، مهرورز، مهربان ≠ جورپیشه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهرپرور
واژگان مترادف و متضاد
بامحبت، حفی، مهرانگیز، مشفق، مهرورز، مهربان ≠ جورپیشه
-
مهرپرور
فرهنگ نامها
(تلفظ: mehr parvar) پرورندهی محبت و دوستی ، مهر انگیز ؛ (به مجاز) زیبا و لطیف اندام .
-
مهرپرور
لغتنامه دهخدا
مهرپرور. [م ِ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ دوستی . که در محبت و وداد کوشد. که دوستی ورزد. || (ن مف مرکب ) پرورده به مهر و محبت . به دوستی و عطوفت برآمده . || پرورده به آفتاب و مهر. خورشیدپرورده . || مجازاً، زیبا و لطیف اندام : خورشید خاوری کند از ...
-
جستوجو در متن
-
بامحبت
واژگان مترادف و متضاد
بامهر، رئوف، شفیق، صمیمی، مشفق، مهربان، مهرپرور ≠ نامهربان، بیمهر، کممحبت
-
مهرپروری
لغتنامه دهخدا
مهرپروری . [ م ِ پ َرْ وَ] (حامص مرکب ) عمل مهرپرور. پرورش دوستی و عطوفت .
-
مهربان
واژگان مترادف و متضاد
باعاطفه، آزرمجو، بامهر، بامحبت، پرعاطفه، حفی، حمیم، خوشخو، دلسوز، رحیم، رقیقالقلب، شفیق، عاطفیمزاج، نرمدل، عطوف، غمخوار، مشفق، مهرور، مهرپرور، مهرورز، نازکدل ≠ جفاپیشه، نامهربان، جور، جفا
-
پرور
لغتنامه دهخدا
پرور. [ پ َرْ وَ ] (اِ) پروار. || (نف ) مزید مؤخری بمعنی پرورنده و پروراننده در آخر بسیاری از کلمات فارسی و هم عربی : آزپرور. ادب پرور. بنده پرور. تن پرور. پیرپرور. جان پرور. جهان پرور. خودپرور. خیال پرور. دام پرور. دانش پرور. دماغ پرور. دوست پرور. ...
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ِ ] (اِ) رحم و شفقت و محبت . (برهان قاطع). محبت . (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا). دوستی و مودت و محبت و رحم و نرم دلی و شفقت و مروت . (ناظم الاطباء). عشق . محبت . حب . دوستی . وداد. ود. رأفت . عطوفت . (از یادداشتهای مؤلف ) : ...
-
رفتن
لغتنامه دهخدا
رفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان الق...
-
ماه
لغتنامه دهخدا
ماه . (اِخ ) قمر. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). بمعنی نیر اصغر است که عربان قمر خوانند. (برهان ). قمر را گویند و به زبان دری و تبری مونک و مانک گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و اضافت ماه به طرف فلک و مترادفات آن حقیقت است و این از جهت اظهار خص...