کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهرورز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهرورز
فرهنگ نامها
(تلفظ: mehr varz) با محبت ، مهربان ؛ (در قدیم) عاشق .
-
مهرورز
لغتنامه دهخدا
مهرورز. [ مِهْرْ وَ ] (نف مرکب ) بامهر. عطوف . دوستی ورزنده . دوست : گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموزگفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید.حافظ.
-
جستوجو در متن
-
فرینا
فرهنگ نامها
(تلفظ: farinā) مهرورز ، مهربان ، دلبر ، ستایش ، بخشش .
-
مهرپرور
واژگان مترادف و متضاد
بامحبت، حفی، مهرانگیز، مشفق، مهرورز، مهربان ≠ جورپیشه
-
بدمهر
واژگان مترادف و متضاد
نامهربان، بیعاطفه، بیمحبت ≠ مهرورز، مهربان، عطوف
-
مهرآیین
واژهنامه آزاد
کسی که آیین او مهربانی و عشق ورزی است. عاشق پیشه و مهرورز
-
جفاجو
واژگان مترادف و متضاد
جفاپیشه، جفاکار، ستمپیشه، ستمکار، ستمگر، ظالم، غدار، نامهربان ≠ مهرورز
-
مهرآزما
فرهنگ نامها
(تلفظ: mehr āzmā) مهر آزمای ، آزمایندهی محبت ، آن که دوستی و مهر را به امتحان گیرد ، مهرورز ، عاشق .
-
مهرآزما
لغتنامه دهخدا
مهرآزما. [ م ِ زْ / زِ ] (نف مرکب ) مهرآزمای . آزماینده ٔ محبت . که دوستی و مهر را به امتحان گیرد. مهرورز. عاشق . رجوع به مهرآزمای شود.
-
مهربان
واژگان مترادف و متضاد
باعاطفه، آزرمجو، بامهر، بامحبت، پرعاطفه، حفی، حمیم، خوشخو، دلسوز، رحیم، رقیقالقلب، شفیق، عاطفیمزاج، نرمدل، عطوف، غمخوار، مشفق، مهرور، مهرپرور، مهرورز، نازکدل ≠ جفاپیشه، نامهربان، جور، جفا
-
مهرآذین
فرهنگ نامها
(تلفظ: mehr āzin) (مهر = مهربانی و محبت + آذین (در قدیم) آیین ، رسم ، قاعده) ، در آیین و روش مهربانی و محبت ، دارای آیین و رسم مهربانی و محبت ؛ (به مجاز) مهرورز ، با محبت ، مهربان .
-
مهرساز
لغتنامه دهخدا
مهرساز. [ م ِ ] (نف مرکب ) مهرانگیز. مهرورز. برانگیزنده ٔ محبت و مهر : هم از بهر مهراب و سیندخت بازهم از بهر رودابه ٔ مهرساز. فردوسی .هریک از چهره عالم افروزی مهرسازی ومهربان سوزی .نظامی .
-
خون گرم
لغتنامه دهخدا
خون گرم . [ گ َ ] (ص مرکب ) مقابل خونسرد. رجوع به خون سرد شود. || مهربان . رؤوف . باعاطفه . بامهر. مهرورز. (یادداشت مؤلف ). || انس گیرنده با همه . باهمه جوش . آنکه با همه بجوشد. آنکه زود الفت گیرد.
-
ورز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ورزیدن) ‹برز› varz ۱. = ورزیدن۲. ورزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبورز، کارورز، مهرورز.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] کِشت؛ کشاورزی.۴. (اسم) [قدیمی] کار؛ پیشه؛ کسب.