کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهره رای و قرعه کشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مهره باختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) 1 - بازی نرد. 2 - قمار، قمار کردن . 3 - حقه بازی کردن .
-
مهره باز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) قمارباز.
-
سنگ مهره
لغتنامه دهخدا
سنگ مهره . [ س َ گ ِ م ُ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالبرد. رجوع به همین کلمه شود.
-
مهره تاج
لغتنامه دهخدا
مهره تاج . [ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) هرچیز میان کاواکی مانند شیپور که در آن می دمند. (ناظم الاطباء).
-
مهره چین
لغتنامه دهخدا
مهره چین . [ م ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) بازیگر. || حقه باز. (غیاث ) (آنندراج ).
-
مهره داران
لغتنامه دهخدا
مهره داران . [ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح جانورشناسی ، نام عام کلیه ٔ جانوارن استخواندار. جانورانی که دارای استخوان می باشند که بالمآل صاحب تیره ٔ پشت (ستون فقرات ) هستند. استخوانداران . ذی فقاران . ذوفقاران .
-
مهره زده
لغتنامه دهخدا
مهره زده . [ م ُ رَ / رِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صیقل شده . پرداخت شده . آهاردار : دید لک لک را پری چون کاغذ مهره زده ...سوزنی .
-
مهره سای
لغتنامه دهخدا
مهره سای . [ م ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مهره ساینده . حکاک . (ملخص اللغات خطیب کرمانی ).
-
مهره فروش
لغتنامه دهخدا
مهره فروش . [ م ُ رَ / رِ ف ُ ] (نف مرکب ) مهره فروشنده . آن که مهره فروشد. خرازی . (ملخص اللغات خطیب کرمانی ). خرزی . (دهار). خراز.
-
مهره فروشی
لغتنامه دهخدا
مهره فروشی . [ م ُ رَ / رِ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل مهره فروش . خرازی . || (نف مرکب ) محل فروختن مهره .
-
مهره کرده
لغتنامه دهخدا
مهره کرده . [ م ُ رَ / رِک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مهره زده . مرزز. مهره کرد.
-
مهره ور
لغتنامه دهخدا
مهره ور. [ م ُ رَ / رِ وَ ] (ص مرکب ) ذوفقار. (یادداشت مؤلف ). مهره دار. رجوع به مهره داران شود.
-
پشت مهره
لغتنامه دهخدا
پشت مهره . [ پ ُ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ستون فقرات . فقره . (مهذب الاسماء). فقره ای از ستون فقرات .
-
خم مهره
لغتنامه دهخدا
خم مهره . [ خ ُ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) یک نوع ساز است . (ناظم الاطباء). (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 403).
-
مهره باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] mohrebāz ۱. آنکه شطرنج یا تختهنرد بازی میکند.۲. [مجاز] حقهباز.