کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهره اسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مهره چین
لغتنامه دهخدا
مهره چین . [ م ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) بازیگر. || حقه باز. (غیاث ) (آنندراج ).
-
مهره داده
لغتنامه دهخدا
مهره داده . [ م ُ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صیقل شده . جلاداده : خانه ای دید سپید پاکیزه مهره داده و جامه افکنده . (تاریخ بیهقی ).
-
مهره دار
لغتنامه دهخدا
مهره دار. [ م ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مهره دارنده . صیقلی کرده و جلا داده . (ناظم الاطباء). رجوع به مهره در این معنی شود. || که مهره داشته باشد. دارنده ٔ مهره : بسته چو حقه دهن مهره دارراهگذر مانده یکی مهره وار. نظامی . || جانور که ستون فقرات دارد : ه...
-
مهره داران
لغتنامه دهخدا
مهره داران . [ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح جانورشناسی ، نام عام کلیه ٔ جانوارن استخواندار. جانورانی که دارای استخوان می باشند که بالمآل صاحب تیره ٔ پشت (ستون فقرات ) هستند. استخوانداران . ذی فقاران . ذوفقاران .
-
مهره زده
لغتنامه دهخدا
مهره زده . [ م ُ رَ / رِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صیقل شده . پرداخت شده . آهاردار : دید لک لک را پری چون کاغذ مهره زده ...سوزنی .
-
مهره زن
لغتنامه دهخدا
مهره زن . [ م ُ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) مهره زننده . آن که کاغذ و قماش را به مهره جلا دهد. (آنندراج ). صقال . (دهار) (مهذب الاسماء). صاقل . || آخیزگر.دیوارزن . رهاص . آن که چینه کشد. (یادداشت مؤلف ).
-
مهره سای
لغتنامه دهخدا
مهره سای . [ م ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مهره ساینده . حکاک . (ملخص اللغات خطیب کرمانی ).
-
مهره سنگ
لغتنامه دهخدا
مهره سنگ . [ م ُرَ / رِ س َ ] (اِ مرکب ) نوعی از عقیق سیاه و سپید که مخصوصاً در عربستان یافت می گردد. (ناظم الاطباء).
-
مهره فروش
لغتنامه دهخدا
مهره فروش . [ م ُ رَ / رِ ف ُ ] (نف مرکب ) مهره فروشنده . آن که مهره فروشد. خرازی . (ملخص اللغات خطیب کرمانی ). خرزی . (دهار). خراز.
-
مهره فروشی
لغتنامه دهخدا
مهره فروشی . [ م ُ رَ / رِ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل مهره فروش . خرازی . || (نف مرکب ) محل فروختن مهره .
-
مهره کرد
لغتنامه دهخدا
مهره کرد. [ م ُ رَ / رِ ک َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) کاغذ سفید. کاغذ از حریر سپید صمغ زده و صیقلی کرده . مهره . مهرق . (یادداشت مؤلف ).
-
مهره کرده
لغتنامه دهخدا
مهره کرده . [ م ُ رَ / رِک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مهره زده . مرزز. مهره کرد.
-
مهره کش
لغتنامه دهخدا
مهره کش . [ م ُ رَ / رِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) مهره کشنده . آن که کاغذ و قماش را به مهره جلا دهد. (آنندراج ) : مهره کش رشته ٔ باریک عقل روشنی دیده ٔ تاریک عقل . نظامی (مخزن الاسرار ص 2).از او مهره کش چون نباشد بتنگ که چون کاغذش کرده در زیر سنگ .ملاطغ...
-
مهره گر
لغتنامه دهخدا
مهره گر. [ م ُ رَ / رِ گ َ ] (ص مرکب ) آن که مهره سازد. (از آنندراج ) : چو باشد مهره گر را کار با پشم به یاقوت و زمرد کی نهد چشم .امیرخسرو.
-
مهره ور
لغتنامه دهخدا
مهره ور. [ م ُ رَ / رِ وَ ] (ص مرکب ) ذوفقار. (یادداشت مؤلف ). مهره دار. رجوع به مهره داران شود.