کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهرهمفصلآسیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
joint 3
مفصل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ارتاپزشکی] محل اتصال دو یا چند استخوان بدن که عملکرد اصلی آن ایجاد حرکت و انعطافپذیری سازۀ بدن است متـ . بند 3
-
مفصل
فرهنگ واژههای سره
گسترده، بند، بندگاه، پردامنه، بلند
-
مفصل
فرهنگ فارسی معین
(مَ صَ) [ ع . ] (اِ.) بند، محل اتصال دو استخوان . ج . مفاصل .
-
مفصل
فرهنگ فارسی معین
(مُ فَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - از هم جدا شده . 2 - با شرح و بسط .
-
مفصل
لغتنامه دهخدا
مفصل . [ م َ ص ِ ] (ع اِ) بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان . ج ، مفاصل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیوندگاه اندام . (غیاث ). بندگاه . (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). بند. پیوند. ملتقای دو استخوان از تن حیوان . (یادداشت به...
-
مفصل
لغتنامه دهخدا
مفصل . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) زبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مفصل
لغتنامه دهخدا
مفصل . [ م ُ ف َص ْ ص َ ] (ع ص ) تفصیل کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). مشروح . مقابل مجمل و مختصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نسختی که تلک ... مفصل در باب خواهش خود نبشته بودبر رای امیر عرض داد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 405).مفصل صورت جسم است و مجمل ص...
-
مفصل
لغتنامه دهخدا
مفصل . [ م ُ ف َص ْ ص ِ ] (ع ص ) آنکه بیان می کند و فصل فصل می سازد و جزٔجزء می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفصیل شود.
-
مفصل
دیکشنری عربی به فارسی
درزه , بند گاه , بند , مفصل , پيوندگاه , زانويي , جاي کشيدن ترياک با استعمال نوشابه , لولا , مشترک , توام , شرکتي , مشاع , شريک , متصل , کردن , خرد کردن , بند بند کردن , مساعي مشترک , بند انگشت (مخصوصا برامدگي پنج انگشت) , قوزک پا يا پس زانوي چهار پا...
-
مفصل
دیکشنری عربی به فارسی
پر جزءيات , بتفصيل
-
مفصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مفصِل، جمع: مفاصل] (زیستشناسی) mafsal محل اتصال دو یا چند استخوان در بدن؛ بند: مفصل آرنج، مفصل مچ، مفصل زانو.
-
مفصل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mofassal ۱. [مقابلِ مجمل] با شرح و بسط.۲. (اسم) [قدیمی] صورت تفصیلی.
-
مفصل
دیکشنری فارسی به عربی
کافي , مظهر , مفصل , مفصلة , مقية , واسع
-
مفصل
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: band طاری: mefsal / moč طامه ای: mefsal طرقی: mefsal کشه ای: mefsal نطنزی: mafsal
-
spondyloarthritis
مهرهمفصلآماس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ارتاپزشکی] ← مهرهمفصلآسیب