کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهرق
لغتنامه دهخدا
مهرق . [ م ُ رَ ] (معرب ، اِ) معرب مهره . صحیفه و روی کاغذ. (منتهی الارب ). صحیفه و گویندآن پارچه ای است از حریر سفیدرنگ که در صمغ آغارده وسپس مهره زده و صیقل کرده بر آن می نوشتند. (از یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد). کاغذ مهره کشیده و صفحه ای که د...
-
واژههای همآوا
-
محرق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mohreq سوزاننده؛ سوزان.
-
محرق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moharraq سوختهشده.
-
محرق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moharreq ۱. سوزاننده.۲. آنچه سبب تشنگی شود.
-
محرق
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیک سوزاننده به آتش . 2 - آن چه موجب تشنگی گردد. 3 - دوایی را گویند که پس از مالیدن بر روی پوست بدن ایجاد سوزش و تحریک شدید کند، مانند: فرفیون ، خردل و غیره .
-
محرق
فرهنگ فارسی معین
(مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) سوزاننده .
-
محرق
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سوخته شده . 2 - آب جوش داده به آتش .
-
محرق
لغتنامه دهخدا
محرق . [ م ِ رَ ] (ع اِ) سوهان . (منتهی الارب ).
-
محرق
لغتنامه دهخدا
محرق . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ) ماء محرق ؛ آب جوش داده به آتش . (منتهی الارب ).
-
محرق
لغتنامه دهخدا
محرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) رجوع به جفنةالاصغربن منذراکبر و رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود.
-
محرق
لغتنامه دهخدا
محرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب ابن نعمان بن منذر. (منتهی الارب ).
-
محرق
لغتنامه دهخدا
محرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب امروءالقیس بن عمرو. (منتهی الارب ). رجوع به امروءالقیس (اول ) شود.
-
محرق
لغتنامه دهخدا
محرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب حارث بن عمرو ملک شام . (منتهی الارب ). رجوع به حارث ... شود.
-
محرق
لغتنامه دهخدا
محرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب عمروبن هند بدان جهت که صد کس را از بنی تمیم سوخته بود. (منتهی الارب ). رجوع به عمرو و الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود.