کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهرانگیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مهرانگیز
/mehr[']angiz/
معنی
برانگیزندۀ مهرومحبت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
disarming
-
جستوجوی دقیق
-
مهرانگیز
فرهنگ نامها
(تلفظ: mehr angiz) برانگیزانندهی محبت و دوستی ، انگیزندهی شوق و مهر .
-
مهرانگیز
لغتنامه دهخدا
مهرانگیز. [ م ِ اَ ] (نف مرکب ) انگیزنده ٔ مهر و محبت . انگیزنده ٔ شوق و دوستی : گفتی افسانه های مهرانگیزکه کند گرم شهوتان را تیز. نظامی (هفت پیکر ص 14).سوی خرگاه راند مرکب تیزدید پیری چو صبح مهرانگیز. نظامی .حکایتهای مهرانگیز میگفت که بر بانگ حکایت ...
-
مهرانگیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) mehr[']angiz برانگیزندۀ مهرومحبت.
-
جستوجو در متن
-
مهرانگیزی
لغتنامه دهخدا
مهرانگیزی . [ م ِ اَ ](حامص مرکب ) عمل مهرانگیز. رجوع به مهرانگیز شود.
-
مهرپرور
واژگان مترادف و متضاد
بامحبت، حفی، مهرانگیز، مشفق، مهرورز، مهربان ≠ جورپیشه
-
تنفرآور
واژگان مترادف و متضاد
تنفرزا، نفرتانگیز، نفرتبار، نفرتزا ≠ رغبتانگیز، رغبتزا، مهرانگیز، مهربار
-
گرم شهوت
لغتنامه دهخدا
گرم شهوت . [ گ َش َهَْ وَ ] (ص مرکب ) شهوت پرست . پرشهوت : گفتن افسانه های مهرانگیزکه کند گرم شهوتان را تیز.نظامی .
-
رحمت انگیز
لغتنامه دهخدا
رحمت انگیز. [ رَ م َ اَ] (نف مرکب ) مِهرانگیز. که رقت و محبت کسی را برانگیزد. که عطوفت و رحم دیگران را جلب کند : وآن خیره زبان رحمت انگیزبخشایش کرد و گفت برخیز.نظامی .
-
مهرساز
لغتنامه دهخدا
مهرساز. [ م ِ ] (نف مرکب ) مهرانگیز. مهرورز. برانگیزنده ٔ محبت و مهر : هم از بهر مهراب و سیندخت بازهم از بهر رودابه ٔ مهرساز. فردوسی .هریک از چهره عالم افروزی مهرسازی ومهربان سوزی .نظامی .
-
کج داشتن
لغتنامه دهخدا
کج داشتن . [ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را کج کردن . (فرهنگ فارسی معین ). داشتن بغیر استقامت . نه بر استقامت و راستی قرار دادن . به جانبی متمایل نگاه داشتن .- کج دار و مریز ؛ متمایل داشتن چیزی و فرو نریختن محتوی آن . متعاقب عملی ، به مهارت و تردستی نق...
-
انگیز
لغتنامه دهخدا
انگیز. [ اَ ] (اِ) ریشه ٔ فعل انگیزیدن ، آنچه باعث انگیزش و تحریک باشد. محرک . انگیزه . (فرهنگ فارسی معین ) : گمان می برم که قصه ٔ دمنه انگیزحسودان باشد. (انوار سهیلی از فرهنگ فارسی معین ).آنکه می کشت مرا غمزه ٔ خونریز تو بودگرچه او کشت ولیکن همه انگ...
-
گاه
لغتنامه دهخدا
گاه . (اِ) سریر. تخت آراسته ٔ پادشاهان را. (صحاح الفرس ). تخت پادشاهان . (جهانگیری ) کرسی . (مهذب الاسماء). اورنگ . صندلی . عرش : بهرام آنگهی که بخشم افتی بر گاه اورمزد درافشانی . دقیقی .ز گنجه چون بسعادت نهاد روی براه فلک سپرد بدو گنج و ملک و افسر و...