کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهجور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مهجور
/mahjur/
معنی
جدامانده؛ دورافتاده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جدا، جداافتاده، دور، دورافتاده، متروک، هجرانکشیده
دیکشنری
archaic, dead, obsolete
-
جستوجوی دقیق
-
مهجور
واژگان مترادف و متضاد
جدا، جداافتاده، دور، دورافتاده، متروک، هجرانکشیده
-
مهجور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) دور افتاده ، جدا افتاده .
-
مهجور
لغتنامه دهخدا
مهجور. [ م َ ] (ع ص ) سخن پریشان . (منتهی الارب ). سخن پریشان و هذیان . (ناظم الاطباء). سخن پریشان و ناحق . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). هذیانی که بیمار یا نائم بر زبان می آورد. (از اقرب الموارد). و منه قوله تعالی : اًن ّ قومی اتخذوا هذا القرآن مهجوراً...
-
مهجور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mahjur جدامانده؛ دورافتاده.
-
مهجور
دیکشنری فارسی به عربی
ملغي , ميت
-
مهجور
واژهنامه آزاد
جدا مانده ، دور افتاده
-
واژههای مشابه
-
مهجور اصفهانی
لغتنامه دهخدا
مهجور اصفهانی . [ م َ رِ اِ ف َ ] (اِخ ) محمدعلی . از شاعران قرن سیزدهم بود و پیشه ٔ معلمی داشت . از اوست :به آشنا چو نمی گشتی آشنا یارب تو را چگونه به بیگانه آشنا بینم . (از مجمعالفصحاء ج 2 ص 446).و رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
-
مهجور قمی
لغتنامه دهخدا
مهجور قمی . [ م َ رِ ق ُ ] (اِخ ) حسین . شاعر قرن سیزدهم . در حیدرآباد زاده شد و در اسدآباد همدان درگذشت ... (مجمعالفصحاء ج 2 ص 446).
-
واژههای همآوا
-
محجور
واژگان مترادف و متضاد
۱. مفلس، ورشکسته ۲. سفیه منع شده از کار و تصرف دراموال
-
محجور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (حقوق) mahjur کسی که بهواسطۀ سفاهت و کمعقلی از تصرف در اموال خود منع شده باشد.
-
محجور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) شخص بالغی که توانایی ذهنی کافی ندارد و به حکم دادگاه زیر سرپرستی شخص دیگری قرار می گیرد.
-
محجور
لغتنامه دهخدا
محجور. [ م َ ] (ع ص ) بازداشته شده و منع کرده شده . (ناظم الاطباء). ممنوع از تصرف در مال خود. محجورعلیه . (یادداشت مرحوم دهخدا). || بنده ٔ بازداشته شده . (ناظم الاطباء). || حرام . محرم . (یادداشت مرحوم دهخدا).