کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهج
لغتنامه دهخدا
مهج . [ م َ ] (ع مص ) مکیدن : مَهَج َ الولد امه مهجاً؛ مکید آن بچه شیر مادر خود را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آرمیدن بازن : مَهَج َ جاریته ؛ آرمید با کنیزک خود. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نیکو شدن روی : مَهَج َ ...
-
مهج
لغتنامه دهخدا
مهج . [ م ُ هََ ] (ع اِ) ج ِ مهجة.(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مهجة شود.
-
واژههای همآوا
-
محج
لغتنامه دهخدا
محج . [ م َ ](ع مص ) باز کردن گوشت . (از منتهی الارب ): محج اللحم محجاً. || مالیدن رسن را تا نرم گردد: محج الحبل محجاً. || دروغ گفتن . || دروغ زدن . || بسودن چیزی را به چیزی . || برکنده بردن باد خاک را از زمین . (از منتهی الارب ): محجت الریح الارض . ...
-
محج
لغتنامه دهخدا
محج . [ م ُ ح ِج ج ] (ع ص )کسی که فرستاده میشود به مکه ٔ معظمه برای حج . (ناظم الاطباء). || به حج فرستنده . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن مهج . مکنی به ابامسهر و مشهور بروایت داستانها درباره ٔ زنان بود. رجوع به عقد الفرید ج 8 ص 158، 159، 160، 163 شود.
-
مهجة
لغتنامه دهخدا
مهجة. [ م ُ ج َ ] (ع اِ) جان و روح . (غیاث اللغات ). روح . (از اقرب الموارد). جان . (السامی ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). || خون یا خون دل . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). خون میان دل . (غیاث اللغات ). خون که در درون دل است . سویداء. حبةالقلب .ثمرةالقل...
-
ابن طاوس
لغتنامه دهخدا
ابن طاوس . [ اِ ن ُ وو ] (اِخ ) سید رضی الدین علی بن موسی بن جعفر علوی حسنی . اشهرمردان این خاندان ، برادر جمال الدین احمد. مستنصر خلیفه نقابت علویان بدو تکلیف کرد و او امتناع ورزید. سید را با ابن علقمی وزیر صحبت و دوستی بوده و پانزده سال در بغداد اق...
-
جابر
لغتنامه دهخدا
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حیان . قفطی آرد: جابربن حیان الصوفی الکوفی از متقدمین در علوم طبیعی است و بخصوص در علم کیمیا ماهر بودو تألیفات بسیار و مصنفات مشهوری در آن علم دارد معذلک بر بسیاری از علوم فلسفی مطلع بوده است و از پیروان علم معروف به علم باط...