کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهاوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مهاوی
/mahāvi/
معنی
۱. فضاهای میان دو کوه.
۲. [مجاز] مکان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهاوی
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مهوی . 1 - فضاهای بین دو کوه و مانند آن . 2 - شکاف ها.
-
مهاوی
لغتنامه دهخدا
مهاوی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مَهْوی ̍ و مَهْواة. (اقرب الموارد). مغاکهایی که میان دو کوه باشد. پستیهای زمین میان دو کوه : بقایای امم در مهاوی قصور و نقصان قرار گرفته . (تاریخ بیهق ص 4). کوکب کتابت از مهاوی هبوط به اوج ثریا رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ...
-
مهاوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مَهویٰ و مَهواة] [قدیمی] mahāvi ۱. فضاهای میان دو کوه.۲. [مجاز] مکان.
-
واژههای همآوا
-
محاوی
لغتنامه دهخدا
محاوی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ محوی . مجمعها. (ناظم الاطباء). || دربرگرفته ها. فراهم شده ها : و آن روز که بر ملحدستان مؤمنا باد افشای این محاوی و تقریر این مساوی رفت . (جهانگشای جوینی ). || مضمونها : و اصل مملکت و موطن ایشان وکیفیت ممالک و معابر نسبت به...
-
جستوجو در متن
-
مهواة
لغتنامه دهخدا
مهواة. [ م َهَْ ] (ع اِ) میان آسمان و زمین . (منتهی الارب ، ماده ٔ هَوی ). || مغاکی میان دو کوه و مانند آن . مَهوی ̍. (منتهی الارب ). میان دو کوه . ج ، مهاوی . (مهذب الاسماء).
-
تهافت
لغتنامه دهخدا
تهافت . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) افتادن . || پیاپی بیفتادن . (زوزنی ). پاره پاره افتادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بپای درافتادن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بکتوزون چون اصرار او بر جهل و غوایت و تهافت او در مهاوی ضلالت بدید، ساز محاربت ترتیب دا...
-
همم
لغتنامه دهخدا
همم . [ هَِ م َ ] (ع اِ) ج ِ هِمّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). همت ها. اندیشه های بلند : اندر دلش دیانت و اندر کفش سخااندر تنش مروت و اندر سرش همم . فرخی .هرکه را بینی با بخشش و با خلعت اوست همتی دارد در کار سخا، به ز همم . فرخی .همم بقایای امم د...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن خلف بن احمد. حمداﷲ مستوفی آرد: و در سنه ٔ اربع و سبعین و ثلثمائه (یمین الدوله محمود) بجنگ خلف بن احمد به سیستان رفت جهت آنکه خلف پسر خود طاهر را بعد از مراجعت از حج ولیعهد کرده و حکومت داده و خود به طاعت حق تعالی مشغول شده با...