کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهاندخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهاندخت
فرهنگ نامها
(تلفظ: mehān doxt) (مِهان + دخت = دختر) ، دخترِ بزرگان ؛ (به مجاز) بزرگزاده ؛ (در اعلام) مادر فیروزبن مهران دختر یزداد بن انوشیروان که همسر انوشیروان بود .
-
واژههای مشابه
-
مهان
واژگان مترادف و متضاد
بزرگان، رجال، سران
-
مهان
فرهنگ نامها
(تلفظ: mahān) (مَه = ماه + ان (پسوند نسبت)) ، منسوب به ماه ؛ (به مجاز) زیبارو ؛ ]چنانچه این واژه مِهان(mehān) تلفظ شود جمع مِه و به معنی بزرگان میباشد[.
-
مهان
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِمف .) خوار کرده شده .
-
مهان
لغتنامه دهخدا
مهان . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین شهرستان نهاوند. دارای 230 تن سکنه . محصول آن غلات ، توتون ، حبوب و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
مهان
لغتنامه دهخدا
مهان . [ م ِ ] (اِ) ج ِ مِه ْ. بزرگان : بر او آفرین کرد شاه جهان که بادت بزرگی و فر مهان . فردوسی .سر نامه گفت آفرین مهان بر آن باد کو پاک دارد نهان . فردوسی .چو بشنید قیصر کز ایران مهان فرستاده ٔ شهریار جهان . فردوسی .یکی شادمانی بد اندر جهان خنیده ...
-
مهان
لغتنامه دهخدا
مهان . [ م ُ ] (ع ص ) (از «هَ ون ») خوارکرده شده . ذلیل کرده شده . (ناظم الاطباء). اهانت کرده شده . (غیاث اللغات ). خوار. ذلیل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مستخَف ّ. اهانت شده . استخفاف شده . (یادداشت مؤلف ) : یضاعف له العذاب یوم القیامة و یخلد فیه ...
-
مهان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mohān خوارشده؛ خواروزار.
-
دخت
واژگان مترادف و متضاد
بنت، دختر، صبیه ≠ ابن
-
دخت
فرهنگ فارسی معین
(دُ خْ) [ په . ] (اِ.) دختر.
-
دخت
لغتنامه دهخدا
دخت . [ دُ ] (اِ) مخفف دختر. (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (لغت محلی شوشتر). دختر. (از آنندراج ). فرزند ماده . (یادداشت مؤلف ). بنت . سلیلة. (منتهی الارب ) : همچنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بردارد ز اوی گرچه هر روز اندکی برداردش بافدم رو...
-
دخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: doxt] doxt = دختر
-
مان مهان
لغتنامه دهخدا
مان مهان . [ ] (اِخ ) اول ممجان که امروز قصبه ٔ قم است و نام آن مان مهان بوده است یعنی منازل کبار و اشراف . جمکران . (تاریخ قم ص 60).
-
ارمیندخت
فرهنگ نامها
(تلفظ: armin doxt) (اَرمین = آرمین + دخت = دختر) ، دختری که از نژاد آرمین است .