کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهاجرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مهاجرت
/mohājerat/
معنی
۱. از جایی به جای دیگر رفتن و در آنجا منزل کردن.
۲. دوری کردن از شهر و دیار خود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جلایوطن، رحلت، کوچ، هجرت ≠ اقامت
برابر فارسی
کوچ
فعل
بن گذشته: مهاجرت کرد
بن حال: مهاجرت کن
دیکشنری
emigration, immigration, migration, passage, trek
-
جستوجوی دقیق
-
مهاجرت
واژگان مترادف و متضاد
جلایوطن، رحلت، کوچ، هجرت ≠ اقامت
-
migration 2
مهاجرت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک، شیمی] [ژئوفیزیک] پیشروی کانون زمینلرزه در امتداد کمربند زلزله یا زون گسلی (fault zone)، از مکانی به مکان دیگر، ناشی از انباشت کرنش [شیمی] حرکت ذرات باردار در محلول برقکاف تحت تأثیر یک میدان الکتریکی
-
مهاجرت
فرهنگ واژههای سره
کوچ
-
مهاجرت
فرهنگ فارسی معین
(مُ جِ رَ) [ ع . مهاجرة ] (مص ل .) هجرت کردن ، از جایی به جای دیگر رفتن و در آن جا مسکن گزیدن .
-
مهاجرت
لغتنامه دهخدا
مهاجرت . [ م ُ ج َ / ج ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) ترک کردن دوستان و خویشان و خارج شدن از نزد ایشان یا فرار از ولایتی به ولایت دیگر از ظلم و تعدی . (ناظم الاطباء). بریدن از جایی به دوستی جایی دیگر. (یادداشت مؤلف ). ترک دیار گفتن و در مکان دیگر اقامت کردن ...
-
مهاجرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مهاجَرة] mohājerat ۱. از جایی به جای دیگر رفتن و در آنجا منزل کردن.۲. دوری کردن از شهر و دیار خود.
-
مهاجرت
دیکشنری فارسی به عربی
استعمار , حجرة
-
واژههای مشابه
-
مهاجرت کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. کوچیدن، کوچ کردن ۲. جلای وطن کردن
-
bond migration
مهاجرت پیوند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] انتقال پیوند از یک موقعیت به موقعیت دیگر در یک مولکول
-
migratory aptitude
مهاجرتگرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] تمایل نسبی یک گروه برای مشارکت در نوآرایی (rearrangement)
-
مهاجرت کردن
فرهنگ واژههای سره
کوچیدن
-
migration current
جریان مهاجرت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] جریانی که براثر مهاجرت یونهای باردار مثبت به سطح آند تولید میشود
-
migration velocity
سرعت مهاجرت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] سرعت حرکت ذره به سمت صفحۀ جمعکننده در رسوبده ایستابرقی/ الکترواستاتیکی
-
مهاجرت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
استعمر , زرع , هاجر