کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منکوحه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منکوحه
/mankuhe/
معنی
زنی که به عقد ازدواج دایم درآمده؛ نکاحکردهشده؛ عقدشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
زن، زوجه، عیال، همسر ≠ مطلقه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منکوحه
واژگان مترادف و متضاد
زن، زوجه، عیال، همسر ≠ مطلقه
-
منکوحه
لغتنامه دهخدا
منکوحه . [ م َ ح َ / ح ِ ] (ع ص ، اِ) منکوحة. نکاح کرده شده و عقد ثبت شده و زناشویی کرده شده . و زن عروسی کرده را گویند. (ناظم الاطباء). زن نکاح کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). زن .زوجه . معقوده . زن کابین کرده . بعله . حلیلة. حلال . همسر. جفت . (یادد...
-
منکوحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: منکوحَة] [قدیمی] mankuhe زنی که به عقد ازدواج دایم درآمده؛ نکاحکردهشده؛ عقدشده.
-
جستوجو در متن
-
مکامة
لغتنامه دهخدا
مکامة. [ م ُ م َ ] (ع ص ) (از «ک وم ») زن گائیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). منکوحه و زن نکاح کرده شده . (ناظم الاطباء). زن منکوحه ، و برخلاف قیاس ساخته شده . (از ذیل اقرب الموارد).
-
حلیلة
لغتنامه دهخدا
حلیلة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) زوجه . (از منتهی الارب ). منکوحة. زن منکوحة. (آنندراج ) (غیاث ). همسر. جفت . زن . (دهار). ج ، حلایل . (مهذب الاسماء). || زن هم منزل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
حدادة
لغتنامه دهخدا
حدادة. [ ح َ دَ ](ع اِ) زوجه . (اقرب الموارد). زن . حلیلة. منکوحة.
-
سنه
لغتنامه دهخدا
سنه . [ س ُ ن ُه ْ ] (اِ) زن پسر که بعروس شهرت دارد. (برهان ). عروس و بیوک و منکوحه ٔ پسر. (ناظم الاطباء). منکوحه ٔ پسر. (غیاث ). زن پسر. (آنندراج ). زن پسر و آنرا سنار وسنهار نیز نامند. (جهانگیری ). رجوع به سنهار شود.
-
زن
واژگان مترادف و متضاد
۱. امراء، نسا ۲. بانو، جفت، حرم، زوجه، عیال، متعلقه، منکوحه، همسر ۳. پردگی، مستوره ≠ مرد، همسر
-
مملحه
لغتنامه دهخدا
مملحه . [ م ِ ل َ ح َ ] (ع اِ) صورتی از مملحة. نمکدان : دهد ملیح ز منکوحه ٔ ملیحه ٔ خویش نشان مملحه ٔ خوان شهری و غربا.سوزنی .
-
کابلی بیگم
لغتنامه دهخدا
کابلی بیگم . [ ب ُ گ ُ ] (اِخ ) دختر میرزا الغ بیگ بن میرزا سلطان ابوسعید و منکوحه ٔ قنبرمیرزا کوکلتاش . (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 380).
-
برخوابه
لغتنامه دهخدا
برخوابه . [ ب َ خوا / خا ب َ / ب ِ ] (اِ) همخوابه . (برهان ). همخوابه که در بر آدمی بخسبد. (از آنندراج ). زن . زوجه . همبستر. ضجیع. همفراش . مقوده . منکوحه . عیال . || توشک و نهالی . (برهان ). تشک . دوشک . رختخواب . (آنندراج ).
-
تبیعا
لغتنامه دهخدا
تبیعا. [ ] (اِخ ) بنا بنقل خواندمیر یکی از دو پسر موسی کلیم اﷲ: در سن سی سالگی باستصواب آسیه جمیله ای را در حباله ٔ نکاح درآورده ، آن جناب را از آن منکوحه دو پسر در وجود آمد: خرشون و تبیعا. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 83).
-
حرمگاه
لغتنامه دهخدا
حرمگاه . [ ح َ رَ ] (اِ مرکب ) محل سرای . و بمعنی منکوحه و حلیله نیز آرند، تسمیةالحال باسم المحل . فارسیان بر بعض الفاظ با وصف معنی ظرفیت لفظ، گاه و خانه زیاده کنند، چنانکه حرمگاه و مکتب خانه و بزمگاه و حرم سرا. (از غیاث ) : نهانخانه ٔ صبحگاهی شودحرم...
-
حنة
لغتنامه دهخدا
حنة. [ ح َن ْ ن َ ] (ع اِ) زوجه ٔ مرد. (منتهی الارب ). مراءة. (اقرب الموارد). زن . (مهذب الاسماء). حلیله . منکوحه . || بانگ شترو ناله ٔ آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جنون و دیوانگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). حِنَّة. (منت...