کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منهمک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منهمک
/monhamek/
معنی
کوشنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منهمک
فرهنگ فارسی معین
(مُ هَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) کوشنده در کاری ، کوشش کننده .
-
منهمک
لغتنامه دهخدا
منهمک . [ م ُ هََ م ِ ] (ع ص ) کوشنده در کاری و مبالغه کننده در آن . (غیاث ) (آنندراج ). ستیهنده و کوشش کننده . (ناظم الاطباء). فرورفته درکاری . ستیهنده در امری . پیوسته با رغبت و حرص و مجدّ و صاحب لجاج در امری . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
-
منهمک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] monhamek کوشنده.
-
جستوجو در متن
-
بطریر
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] (ص .) مردم بی شرم زبان دراز منهمک در گمراهی .
-
بطریر
لغتنامه دهخدا
بطریر. [ ب ِ ] (ع ص ) بی شرم زبان دراز منهمک در گمراهی . مؤنث : بطریرة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به بطریرة شود.
-
بطریرة
لغتنامه دهخدا
بطریرة. [ب ِ رَ ] (ع ص ) زن بی شرم زبان دراز منهمک در گمراهی . (ناظم الاطباء). تأنیث بطریر. و رجوع به بطریر شود.
-
ابواحمد
لغتنامه دهخدا
ابواحمد. [ اَ اَ م َ ] (اِخ ) کنیت الموفق طلحه ، برادر المعتمد خلیفه ٔ عباسی . آنگاه که معتمد در لذات و ملاهی منهمک گشت طلحه زمام امور به دست گرفت و تا سال 278 هَ . ق . بزیست .
-
تخلع
لغتنامه دهخدا
تخلع. [ ت َ خ َل ْ ل ُ ] (ع مص ) منهمک شدن در نوشیدن شراب و لازم گرفتن آنرا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)(از المنجد). || فراخ رفتن و پاها را در رفتار از هم جدا نهادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تفکک . (اق...
-
طبع
لغتنامه دهخدا
طبع. [ طَ ب َ ] (ع مص ) زنگ گرفتن شمشیر و جز آن . (منتهی الارب ). زنگار گرفتن . شوخگن شدن . (تاج المصادر). || ریمناک شدن مرد. (منتهی الارب ). چرکین شدن . آلوده شدن بعار. (تاج المصادر). || کاهل و دون همت گردیدن مرد. منه : فلان یطبع؛ یعنی او را در مکار...
-
ابوبکر
لغتنامه دهخدا
ابوبکر. [ اَ بو ب َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ایلدگز ملقب به نصرةالدین . چهارمین از اتابکان آذربایجان . وی پس از وفات عم خود قزل ارسلان در 587 هَ. ق . بجای او امارت یافت ، و چون در اول امر در لذات عیش منهمک گشت گرجستانیان پاره ای از نواحی مملکت اورا غارت و...
-
غی
لغتنامه دهخدا
غی . [ غ َی ی ] (ع مص ) بیراه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار) (مجمل اللغة). بیراهی . (مهذب الاسماء). گمراه گشتن . (منتهی الارب ). قوله تعالی : فسوف یلقون غیاً (قرآن 59/19)؛ یعنی آنان البته به گمراهی و ناامیدی یا به کیفر و عذاب میرس...
-
باغز
لغتنامه دهخدا
باغز. [ غ ِ ] (ع ص ) به نشاطآورنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بغزها باغزها؛ ای : حرکها محرکها من النشاط. (منتهی الارب ). بغزالناقة باغزها؛ ای : حرکها محرکها من النشاط. (اقرب الموارد). || (اِ) نشاط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنند...