کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منهم
لغتنامه دهخدا
منهم . [ م ُ هََ م م ](ع ص ) پیه گداخته . (آنندراج ). گداخته شده مانند پیه و جز آن . (ناظم الاطباء). گداخته (پیه و تگرگ و برف وجز آن ). آب شده . (از یادداشت مرحوم دهخدا). || پیرشونده . (آنندراج ). پیرشده . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
مِنْهُمْ
فرهنگ واژگان قرآن
از آنها
-
أَمْکَنَ مِنْهُمْ
فرهنگ واژگان قرآن
بر آنان مسلط کرد (امکنه منه معنايش اين است که او را بر فلاني مسلط کرد و قدرت داد )
-
واژههای همآوا
-
مِنْهُمْ
فرهنگ واژگان قرآن
از آنها
-
جستوجو در متن
-
مِنْ
فرهنگ واژگان قرآن
از- برخي از (منْهُم)-از جهت(به دليل:مِمَّا خَطِيئَاتِهِمْ أُغْرِقُواْ ) - به جاي (در عبارت "أَرَضِيتُم بِـﭑلْحَيَاةِ ﭐلدُّنْيَا مِنَ ﭐلْئَاخِرَةِ" )
-
شعبی
لغتنامه دهخدا
شعبی . [ ش َ ](اِخ ) حسان بن عمرو شعبی حمیری است . || همچنین فقیه عامربن شراحیل شعبی که از خیار تابعیان است . هر دو منسوب به سوی حسان بن سهل ، فمن کان منهم فی الکوفه ، یقال لهم شعبیون و من کان منهم بالشام یقال لهم شعبانیون و من کان منهم بالیمن یقال ل...
-
ذوحمام
لغتنامه دهخدا
ذوحمام . [ ح َ ] (اِخ ) نام موضعی در قول جریر : عفاذ و حمام بعدنا و حفیرو بالسر مبدی منهم و مصیر.
-
کِبْرَهُ
فرهنگ واژگان قرآن
قسمت بزرگش - قسمت اعظمش (منظور از عبارت "وَﭐلَّذِي تَوَلَّىٰ کِبْرَهُ مِنْهُمْ" کسي است که عهده دار بخش اعظم آن (جريان تهمت زدن) است)
-
دراعة
لغتنامه دهخدا
دراعة. [ دُرْ راع َ ] (ع اِ) جبه ای است جلوباز،و فقط از پشم می تواند باشد. ج ، دَراریع. (از اقرب الموارد). جامه ای است و اکثر جامه ٔ صوف را گویند. (آنندراج ): و من دخل الدار علی مراتب فمنهم من یلبس المبطنة و منهم من یلبس الدراعة و منهم من یلبس القباء...
-
حزم شعبعب
لغتنامه دهخدا
حزم شعبعب . [ ح َ م ُ ] (اِخ ) نام جائی است که در شعر آمده است : تبصّر خلیلی هل تری من ظعائن سوا لک نقباً بین حزمی شعبعب فریقان منهم جازع بطن نخله و آخر منهم قاطع حد کبکب . امروءالقیس (از معجم البلدان ).و در مراصدالاطلاع حزم سعیف آمده است .
-
خمام
لغتنامه دهخدا
خمام . [ خ ُم ْ ما ] (اِخ ) بطنی است از ازد منهم جزیل بن محمد الزاهد و الفرزدق بن حواش المحدث . (منتهی الارب ).
-
تَطَّلِعُ
فرهنگ واژگان قرآن
مطلع می شوی (در عبارت "تَطَّلِعُ عَلَىٰ خَائِنَةٍ مِّنْهُمْ") -برآید و چیره شود(در جمله "تَطَّلِعُ عَلَى ﭐلْأَفْئِدَةِ " ،اطلاع و طلوع بر هر چيز به معناي اشراف بر آن چيز ، و ظاهر شدن آن است )