کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منهل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منهل
/manhal/
معنی
۱. جای آب خوردن در راه.
۲. چشمهای که مردم از آن آب بخورند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آبشخور، مشرب
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منهل
واژگان مترادف و متضاد
آبشخور، مشرب
-
منهل
فرهنگ فارسی معین
(مَ هَ) [ ع . ] (اِ.) جای نوشیدن آب ، آبخور، آبشخور؛ ج . مناهل .
-
منهل
لغتنامه دهخدا
منهل . [ م َ هََ ] (ع اِ) آبخور و نخست آبخوردن و جای آب خوردن . یقال : منهل بنی فلان ؛ ای مشربهم و موضع نهلهم . (منتهی الارب ). آبشخور و جائی که در آن آب خورند و گویند چشمه ای آب که شتران را از چراگاهها بدانجا بازگردانند. ج ، مَناهِل . (از اقرب الموا...
-
منهل
لغتنامه دهخدا
منهل . [ م َ هََ ] (ع مص ) رجوع به نهل شود.
-
منهل
لغتنامه دهخدا
منهل . [ م ِ هََ ] (ع اِ) گور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گور و قبر. (ناظم الاطباء). || (ص ) مرد بینهایت در سخاوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به منهال شود.
-
منهل
لغتنامه دهخدا
منهل . [ م ُ هََ ل ل ] (ع ص ) باران سخت ریزان . (آنندراج ). باران سخت ریخته شده . || اشک روان گشته . (ناظم الاطباء).
-
منهل
لغتنامه دهخدا
منهل . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) خداوند شتران نخست آب خورده . || خشمناک . (آنندراج ). آنکه خشمناک میگردد و خشم میکند. || آنکه می آشامد. || آنکه شتران را سیراب میکند. (ناظم الاطباء).
-
منهل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مناهل] [قدیمی] manhal ۱. جای آب خوردن در راه.۲. چشمهای که مردم از آن آب بخورند.
-
واژههای همآوا
-
منحل
واژگان مترادف و متضاد
۱. برچیده، تعطیل، متلاشی، منحله ≠ برپا، دایر ۲. بازشده، حلشده
-
منحل
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ لّ) [ ع . ] (ص .) 1 - حل شده . 2 - در فارسی برچیده شده ، نیست شده .
-
منحل
لغتنامه دهخدا
منحل . [ م ُ ح َل ل ] (ع ص ) گشاده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). گره گشاده . (ناظم الاطباء). بازگشته . گشاده . گشوده . از هم باز شده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- منحل گردیدن ؛ از هم گشودن . ازهم گسیخته شدن : اگر در خیال جبال یک نفس نقش آن تصور گیرد، اجزا...
-
منحل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: منحلّ] monhal[l] ۱. حلشده.۲. بازشده؛ گشودهشده.۳. برچیدهشده؛ ازبینرفته.
-
جستوجو در متن
-
مناهل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مَنهِل] [قدیمی] manāhel = منهل