کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منها پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
علاوه
واژگان مترادف و متضاد
اضافه، افزون، جمع ≠ منها
-
subtractions
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محاسبه، تفریق، کاهش، منها
-
subtract
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تفریق کردن، کم کردن، کاستن، منها کردن، تفریق شدن
-
subtracting
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کم کردن، تفریق کردن، کاستن، منها کردن، تفریق شدن
-
subtracts
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محاسبه می شود، کم کردن، تفریق کردن، کاستن، منها کردن، تفریق شدن
-
minus
دیکشنری انگلیسی به فارسی
منهای، منها، علامت منفی، کم شدن با، منفی، کمتر
-
تارةً اخری
لغتنامه دهخدا
تارةً اخری . [ رَ تَن ْ اُ را ] (ع ق مرکب ) یک بار دیگر. بار دیگر: منها خلقناکم و فیهانعیدکم و منها نخرجکم تارةً اُخری . (قرآن 55/20).
-
موضوع کردن
لغتنامه دهخدا
موضوع کردن . [ م َ ک َ دَ ](مص مرکب ) کم کردن . وضع کردن . کسر کردن . در کردن . منها کردن : طلب خود را از دریافتی من موضوع کرد، یعنی منها کرد و برداشت و کم کرد. (از یادداشت مؤلف ).- موضوع کردن از ؛ افکندن از. بیرون کردن از. کم کردن از. جدا کردن از. ...
-
کسر
واژگان مترادف و متضاد
۱. برخه، خرده ۲. تقلیل، کاهش، نقصان ۳. تفریق، کم، منها ۴. خرد کردن، شکست، شکستن
-
تفریق کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. کم کردن، کسر کردن، منها کردن ۲. کاستن، کاهشدادن ۳. جدا کردن، پراکندن، جدایی افکندن
-
طنخ
لغتنامه دهخدا
طنخ . [ طِ ] (ع اِ) پاره ای از شب . گویند: مر طنخ من اللیل ؛ ای طائفة منها. (منتهی الارب ).
-
بصنی
لغتنامه دهخدا
بصنی . [ب َ ص َن ْ نا ] (اِخ ) دهی است . و منها الستور البصنبة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به بصنا شود.
-
يَتَرَقَّبُ
فرهنگ واژگان قرآن
انتظار مي کشيد ("فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَّبُ ":ترسان و نگران در حالى که [حوادث تلخى را] انتظار مىکشيد از شهر بيرون رفت)
-
غرو
لغتنامه دهخدا
غرو. [ غ َرْوْ ] (اِخ ) (الَ ...) جائی در نزدیکی مدینه است . عروةبن الورد گوید : عفت بعدنا من ام حسان غضورو فی الرمل منها آیة لاتغیرو بالغرو و الغراء منها منازل و حول الصفا و اهلها متدورلیالینا اذ جیبها لک ناصح و اذ ریحهامسک ذکی و عنبر.(از معجم البلد...
-
اصل
لغتنامه دهخدا
اصل . [ اُ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ اصیل . (اقرب الموارد). || ودر این شعر اُصُل بمعنی مفرد آمده است : یوماً بأطیب منها نشر رائحةو لا بأحسن منها اذ دنا الاُصُل . اعشی (از تاج العروس ).و رجوع به اصیل شود.