کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منه
لغتنامه دهخدا
منه . [ م َ ن َ ] (اِ) مینا را در ایران منه میگفتند و آن بر دو قسم بود: منه ٔ مادی که به وزن امروز 561 گرم بود و منه ٔ پارسی که معادل 420 گرم بود . (ایران باستان ج 2 ص 1497). رجوع به تالان شود.
-
منه
لغتنامه دهخدا
منه . [ م َ ن َه ْ ] (اِ) فک اسفل که چانه و مرتبه ٔ پائین دهان باشد. (برهان ). فک را گویند و آن را چانه نیز نامند. (جهانگیری ). زنخ که آن را چانه نیز گویند و این لغت ماوراءالنهر است . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). فک . چانه . و هر حی...
-
منه
لغتنامه دهخدا
منه . [ م ِ هَُ ] (ع حرف جر + ضمیر) در عربی به معنی ازاو. (برهان ) (آنندراج ): و منه ؛ و از اوست . او راست .(یادداشت مرحوم دهخدا). حاشیة منه ؛ حاشیه ای که خود مؤلف متن کرده است . من المؤلف . (یادداشت ایضاً).
-
واژههای مشابه
-
منة
لغتنامه دهخدا
منة. [ م ِن ْ ن َ ] (ع مص ) نعمت دادن و بیان نمودن نیکوئی خود را بر کسی و منت نهادن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). منت برنهادن . (تاج المصادر بیهقی ). سپاس نهادن . (دهار). || (اِ) احسان و نیکوئی . آنچه کرده شود از نیکوئی در حق کسی . (منتهی الارب...
-
منة
لغتنامه دهخدا
منة. [ م ُن ْ ن َ ] (ع اِ) قدرت و توانایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یقال هو ضعیف المنة، توانائی آن سست و ضعیف است و ذهب بمنته ؛ تمام شد قوت و توانائی آن . (ناظم الاطباء). قوت . ضد ضعف . ج ، مُنَن . (اقرب الموارد).
-
مِنْهُ
فرهنگ واژگان قرآن
از آن - از او
-
مَنَّه
لهجه و گویش بختیاری
manna 1. نام گیاهى خودرو و خوراکى که پخته آن مصرف شود؛ 2. مانده، خسته.
-
یک منه
لغتنامه دهخدا
یک منه . [ ی َ / ی ِ م َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) یک منی . به وزن یک من . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یک منی شود.
-
مبدل منه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) mobdalonmenh در دستورزبان، کلمهای که برای آن بدل آورده شود.
-
منه ئی
لغتنامه دهخدا
منه ئی . [ م ِ ن ِ ] (اِخ ) رجوع به منس شود.
-
مالابد منه
لغتنامه دهخدا
مالابد منه . [ ب ُدْ دَ م ِ ن ْ ه ْ ](ع ص مرکب ، اِ مرکب ) آنچه از آن گزیری نیست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مبدل منه
لغتنامه دهخدا
مبدل منه . [ م ُ دَ لُن ْ م ِن ْه ْ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) بدل آورده شده از آن . آنچه از آن بدل آرند. کلمه ای که کلمه ٔ دیگر بدل آن آید:جهان پهلوان نصرت الدین که هست بر اعداء خود چون فلک چیره دست .«نصرةالدین » بدل است و «جهان پهلوان » مبدل منه . (نه...
-
مفروق منه
لغتنامه دهخدا
مفروق منه . [ م َ قُن ْ م ِن ْه ْ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) عدد بزرگتر که عدد خرد را از آن بیرون کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کاهش یاب . (فرهنگستان ). و رجوع به مفروق شود.
-
مشتکی منه
لغتنامه دهخدا
مشتکی منه . [ م ُ ت َ کا م ِن ْه ْ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) موضوع شکایت و شکوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).