کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منند
لغتنامه دهخدا
منند. [ م ُ ن ُن ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاخنات است که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است و 202 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
جستوجو در متن
-
زاد بر زاد
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] zādbarzād زادهبرزاده؛ پشتبرپشت؛ نسلبرنسل؛ پدربرپدر؛ اباعنجد: ◻︎ همه زادبرزاد خویش منند / که در هند برپای پیش منند (فردوسی: ۶/۵۶۵).
-
سگدلی
لغتنامه دهخدا
سگدلی . [ س َ دِ ] (حامص مرکب ) سخت دلی . بددلی : با همه سگدلی شکار منندگوسفندان کشت زار منند. نظامی . || سگی . درندگی : گر سگی خود بود مرقع پوش سگدلی را کجا کند فرموش .نظامی .
-
صرف خوار
لغتنامه دهخدا
صرف خوار. [ ص َ خوا / خا ] (نف مرکب )بهره خوار. سودخوار. آنکه صرف پول گیرد : همه صرف خواران صرف منندقباله نویسان حرف منند.نظامی .
-
قباله نویس
لغتنامه دهخدا
قباله نویس . [ ق َ ل َ / ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) قباله نویسنده . صکاک . چک نویس . کسی که ترزده وقباله و عقدنامه نویسد. (ناظم الاطباء) : همه صرف خواران صرف منندقباله نویسان حرف منند.نظامی .
-
ولدان
لغتنامه دهخدا
ولدان . [ وِ ] (ع اِ) ج ِ ولید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). مولودها. کودکان . پسران : تا بباشند بدین رز در مهمان منندرز فردوس من است ایشان ولدان منند. منوچهری .حوران و غلمان و ولدان بر گرد وی ب...
-
مبارک ا
لغتنامه دهخدا
مبارک ا. [ م ُ رَ کُل ْ لاه ] (اِخ ) مؤلف مرآت خیال وی را سخت ستوده و از او است :این رفیقان به رنج شادی من همدم عیش و نامرادی من ساقی و ساغرو شراب مننددر شب تار ماهتاب منندتحفه ٔ بلبلان این باغ است لاله ایم و ز ما همین داغ است .(مرآت الخیال ص 307 و ...
-
مهجو
لغتنامه دهخدا
مهجو. [ م َ ج ُوو ] (ع ص ) هجوکرده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : چار کس یابی که مهجو منندگر بجوئی از ثریا تا ثری .انوری .
-
حلفاء
لغتنامه دهخدا
حلفاء. [ ح ُ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حلیف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سوگندخوردگان . (غیاث ) : عباده ٔ صامت ... را حلفاء بودند از جهودان ... گفت : اگر فرمائی تا این جماعت که حلفاء منند... بیارم . (ابوالفتوح رازی ). رجوع به حلیف شود.
-
زاد بر زاد
لغتنامه دهخدا
زاد بر زاد. [ ب َ ] (ق مرکب ) مخفف زاده بر زاده بمعنی پشت بر پشت و اباً عن جدّ. (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) : همه زاد بر زاد خویش منندکه در هند برپای پیش منند. فردوسی . || نسل بعد نسل . اولاد بر اولاد : چنان کردش ز بس دینار و گوهرکه بودی زاد بر زاد...
-
زاده ٔ طبع
لغتنامه دهخدا
زاده ٔ طبع. [ دَ / دِ ی ِ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) مولود طبع. محصول قریحه و کنایه از شعر است : خود تو میدانی که زاده ٔ طبع و فرزند خیال بس گرامی تر ز زاده ٔ مادر فرزند و زن . خاقانی .زاده ٔ طبع منند ایشان که خصمان منندآری آری گربه هست از عطسه ٔ ش...
-
پدر بر پدر
لغتنامه دهخدا
پدر بر پدر. [ پ ِ دَ ب َ پ ِ دَ ] (ق مرکب ) اباً عن جدّ : چو بر خسروی تخت بنشست شادکلاه بزرگی بسر برنهادچنین گفت کز دور چرخ روان منم پاک فرزند نوشیروان پدر بر پدر پادشاهی مراست خور و خوشه و برج ماهی مراست . فردوسی .پدر بر پدر پهلوان بوده ام نگهدار تا...
-
جرعه خوار
لغتنامه دهخدا
جرعه خوار. [ ج ُ ع َ / ع ِ / خوا / خا ] (نف مرکب ) جرعه خورنده . آنکه جرعه جرعه می نوشد : قومی از کأس او مرا در خواب جرعه خوار شراب دیدستند. خاقانی .جرعه خوار ساغر فکر منند از تشنگی ریزه چین سفره ٔ راز منند از ناشتا. خاقانی .بر آن پیروزه تخت آن تاجد...
-
درپرست
لغتنامه دهخدا
درپرست . [ دَ پ َ رَ ] (نف مرکب ) خادم . نوکر. درباری . خدمتگزار دربار. درپرستنده . پرستنده ٔ در. سرسپرده و علاقه مند و هواخواه دربار : هر آنگه کزین لشکر درپرست بنالد بر ما یکی زیردست . فردوسی .نباید که بر زیردستان ماز دهقان و از درپرستان ما. فردوسی ...