کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منقی
معنی
(مُ نَ قّا) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پاک کرده شده . 2 - آن چه که مغز آن را بیرون آورده باشند.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منقی
فرهنگ فارسی معین
(مُ نَ قّا) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پاک کرده شده . 2 - آن چه که مغز آن را بیرون آورده باشند.
-
منقی
لغتنامه دهخدا
منقی . [ م َ قی ی ] (ع اِ) راه . (منتهی الارب ) (از محیطالمحیط).
-
منقی
لغتنامه دهخدا
منقی . [ م ُ ] (ع ص ) فربه و آنکه استخوانهای وی دارای مغز باشد. || آنکه برمی گزیند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به انقاء شود.
-
منقی
لغتنامه دهخدا
منقی . [ م ُ ن َق ْ قا ] (ع ص ) پاک کرده شده و صاف کرده شده چنانکه مویز منقی وآمله ٔ منقی ، نوعی از میوه ٔ معروف است که در دوا به کار آید و منقی صفت آن است یعنی مویزی که آن را از تخمش پاک و صاف کرده باشند و بعضی مردم که مویز را منقی گویند و از لفظ مو...
-
منقی
لغتنامه دهخدا
منقی . [ م ُ ن َق ْ قی ] (ع ص ) پاک و صاف کننده از آلایش . (غیاث ). آنکه پاک می کند. (ناظم الاطباء): طلای ابهل با انگبین منقی قروح خبیثه است . (منتهی الارب )(یادداشت مرحوم دهخدا). || آنکه گندم پاک کند. (مهذب الأسماء) (از انساب سمعانی ). بوجار. گندم ...
-
واژههای مشابه
-
زبیب منقی
لغتنامه دهخدا
زبیب منقی . [ زَ بی ب ِ م ُ ن َق ْ قا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبیب دانه بیرون کرده را منقی نامند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). منقی مویزدانه بیرون داده . (مقدمة الادب زمخشری چ فلوگل ص 59). رجوع به زبیب بیدانه و زبیب شود.
-
بادام منقی
لغتنامه دهخدا
بادام منقی . [ م ِ م ُ ن َق ْ قا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادام کاغذی . رجوع به بادام کاغذی و بادام شود.
-
جستوجو در متن
-
منقا
فرهنگ فارسی معین
(مُ نَ قّ) [ ع . منقی ] (اِمف .) پاک شده .
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن منقی . علی بن خلیفةبن علی نحوی ، مشهور به ابن منقی و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی (ابن خلیفةبن علی نحوی ) شود.
-
شیخ
لغتنامه دهخدا
شیخ . [ ش َ ] (اِخ ) ابن حسام الدین معروف به منقی . او راست : رسالة فی المهدی . (از کشف الظنون ).
-
بادام کاغذی
لغتنامه دهخدا
بادام کاغذی . [ م ِ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی بادام که قسمت چوبی شده ٔ روی مغز استحکام زیادی ندارد و با فشار انگشت نیز شکسته شود. بادام منقی . رجوع به بادام شود.
-
ایارج
لغتنامه دهخدا
ایارج . [ اَ رِ ] (ع اِ) دوایی است مرکب ، مسهل و منقی دماغ ، معرب ایاره . (آنندراج ) (غیاث ). اهل یونان ایارج داروی مسهل را گفته اند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (بحر الجواهر). رجوع به ایاره شود.
-
منقا
لغتنامه دهخدا
منقا. [ م ُ ن َق ْ قا ] (ع ص ) پاک کرده شده . (ناظم الاطباء). مُنَقّی ̍ : بر گنج نشست کرد حجت جان کرده منقا و دل مصفا.ناصرخسرو.طاوس بین که زاغ خورد وانگه از گلوگاورس ریزه های منقا برافکند. خاقانی .رجوع به منقی شود. || مویز که پاک کرده و دانه های آن ب...