کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منقلع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منقلع
/monqale'/
معنی
برکنده؛ از بنکندهشده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منقلع
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) برکنده ، از بن کنده .
-
منقلع
لغتنامه دهخدا
منقلع. [ م ُ ق َ ل ِ ] (ع ص ) برکنده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). از بن برکنده شده . (ناظم الاطباء). برکنده . رجوع به انقلاع شود.- منقلع شدن ؛ برکنده شدن . از بن برکنده شدن : عروق منازعات و مخالفات از وی منتزع و منقلع شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 25...
-
منقلع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] monqale' برکنده؛ از بنکندهشده.
-
واژههای همآوا
-
منغلا
لغتنامه دهخدا
منغلا. [ م َ غ َ ] (مغولی ، اِ) رجوع به منغلای و منقلای شود.
-
منقلا
لغتنامه دهخدا
منقلا. [م َ / م ُ ق َ ] (مغولی ، اِ) پیشرو لشکر و پیش قراول . (ناظم الاطباء). مقدمه ٔ لشکر. مقدمةالجیش . طلایه . منغلا.منغلای . مانگلای : نوروز با چهار هزار سوار منقلا می رفت و صدرالدین زنجانی ملازم او بود. (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 89). رجوع به منغ...
-
جستوجو در متن
-
uninterrupted
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بدون وقفه، بی وقفه، مداوم، مستمر، پیوسته، متوالی، مسلسل، غیر منقلع، قطع نشده
-
منتزع
لغتنامه دهخدا
منتزع . [ م ُ ت َ زَ ] (ع ص ) برکنده شده . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کنده . برکنده . از جای برکشیده . جداشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- منتزع شدن ؛ برکنده شدن : عِرق نزاع و خلاف از آن به یکبارگی مستأصل و متنزع شد. (مصب...
-
منازعات
لغتنامه دهخدا
منازعات . [ م ُ زَ ] (ع اِ) ج ِ منازعة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کشمکشها. ستیزه ها. خصومتها. جدالها. جنگها : عروق منازعات و مخالفات از وی منتزع و منقلع شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 257). از مطالبات و منازعات با دل منتهی و منزجر نشود. (مصباح الهد...
-
منقعر
لغتنامه دهخدا
منقعر. [ م ُ ق َ ع ِ ] (ع ص ) درخت از بیخ برکنده گردنده و بریده شونده و برزمین افتنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). درخت برکنده و از بیخ بریده شده و بر زمین افتاده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برکنده . برکنده از بن . منقلع. (یادداشت مرحوم ده...