کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منقطع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منقطع
/monqate'/
معنی
۱. بریده؛ گسسته.
۲. (اسم، صفت) [قدیمی] آنکه از مردم کناره میگیرد؛ گوشهگیر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جدا، قطع، گسسته، منفصل، منفک، ناپیوسته ≠ پیوسته، ممتد
۲. بریده، منصرم
دیکشنری
patchy
-
جستوجوی دقیق
-
détaché (fr.)
منقطع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] اجرای نتها در سازهای زهی بهطور جداازهم
-
منقطع
واژگان مترادف و متضاد
۱. جدا، قطع، گسسته، منفصل، منفک، ناپیوسته ≠ پیوسته، ممتد ۲. بریده، منصرم
-
منقطع
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) جدا شده ، بریده شده ، قطع شده .
-
منقطع
لغتنامه دهخدا
منقطع. [ م ُ ق َ طِ ] (ع ص ) رسن گسسته . (آنندراج ). ریسمان گسسته و بریده شده . (ناظم الاطباء). || بریده شونده و سپری گردنده . (آنندراج ). هر چیز ازهم جداشده و گسسته و بریده و پاره شده و جداشده و منفصل گشته و به انجام رسیده و قطعشده و موقوف گشته و سپ...
-
منقطع
لغتنامه دهخدا
منقطع.[ م ُ ق َ طَ ] (ع اِ) منقطعالشی ٔ؛ پایان و حد چیزی . و منه منقطعالوادی و الطریق و الرمل ؛ ای منتهاها. (منتهی الارب ). پایان و حد چیزی . (آنندراج ). جایی که درآن چیزی به پایان می رسد و تمام می گردد و محدود می شود و منه : منقطعالوادی ؛ پایان رودب...
-
منقطع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] monqate' ۱. بریده؛ گسسته.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] آنکه از مردم کناره میگیرد؛ گوشهگیر.
-
منقطع
دیکشنری فارسی به عربی
مکسور
-
واژههای مشابه
-
coitus interruptus
نزدیکی منقطع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] ← روش پسکشی
-
grand détaché (fr.)
منقطع بلند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] گونهای از اجرای منقطع که در آن زمانِ به ارتعاش درآوردن نت، بلندتر از اجرای منقطعِ معمولی است
-
détaché sec (fr.)
منقطع خشک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] گونهای از اجرای منقطع که در آن فشار صوتی به شکلی اِعمال میشود که با ایجاد صوتی قوی، در مقابل سکوتهای بین نُتها، حالت خشکی به صدا داده میشود
-
petit détaché (fr.)
منقطع کوتاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] گونهای از اجرای منقطع که در آن زمانِ به ارتعاش درآوردن نت، کوتاهتر از اجرای منقطعِ معمولی است
-
منقطع شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. گسستن، قطع شدن، گسسته شدن ۲. از بینرفتن، پایان یافتن ۳. جدا شدن، دور شدن
-
منقطع کردن
واژگان مترادف و متضاد
گسستن، بریدن، قطع کردن
-
intermittent weld
جوش منقطع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب] جوش ناپیوسته با فاصلههای معین