کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منقار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منقار
/menqār/
معنی
۱. نوک پرندگان.
۲. [قدیمی] پوزۀ چهارپایان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
چنگ، تک، نول، نوک
دیکشنری
beak, bill, nib
-
جستوجوی دقیق
-
منقار
واژگان مترادف و متضاد
چنگ، تک، نول، نوک
-
منقار
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) نوک ، نوک پرندگان . ج . مناقیر.
-
منقار
لغتنامه دهخدا
منقار. [ م ِ ] (ع اِ) کلب مرغ . (مهذب الاسماء).پتفوز مرغ . (دهار). نول مرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نول مرغ و آله ٔ دانه چیدن . (غیاث ). نول مرغان . نوک . تک . شند. کلب . کلپ . کلکف . کلفت . کلنه . شَتَر. چُنَک . (ناظم الاطباء). نوک پرندگان . نک ...
-
منقار
دیکشنری عربی به فارسی
منقار , پوزه , دهنه لوله
-
منقار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) menqār ۱. نوک پرندگان.۲. [قدیمی] پوزۀ چهارپایان.
-
منقار
دیکشنری فارسی به عربی
حفارة , فاتورة , منقار
-
منقار
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: nok طاری: nok طامه ای: nok طرقی: nok کشه ای: nok نطنزی: nok / menqâr
-
واژههای مشابه
-
کبک منقار
لغتنامه دهخدا
کبک منقار. [ ک َ م ِ ] (ص مرکب ) که منقاری چون کبک دارد. || مجازاً، منقارسرخ : از نثار خون دل در راه اوکرکس شب کبک منقار آمده ست .خاقانی .
-
Albireo
منقار دجاجه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] ستارۀ بتا در صورت فلکی دجاجه و یکی از شناختهترین ستارههای دوتایی آسمان، شامل غول درخشانی از ردۀ ک3 با قدر 3/1 و کوتولۀ ردۀ ب 9/5 با قدر 5/1 در رنگهای نارنجی و سبزآبی، به فاصلۀ 380 سال نوری از خورشید
-
دارای منقار کج (شبیه عقاب)
دیکشنری فارسی به عربی
معقوف
-
واژههای همآوا
-
منغار
لغتنامه دهخدا
منغار. [ م ِ ] (ع ص ) گوسپند که بیرون آمدن شیر سرخ یا شیربا خون عادت وی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منغر شود.
-
منقعر
لغتنامه دهخدا
منقعر. [ م ُ ق َ ع ِ ] (ع ص ) درخت از بیخ برکنده گردنده و بریده شونده و برزمین افتنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). درخت برکنده و از بیخ بریده شده و بر زمین افتاده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برکنده . برکنده از بن . منقلع. (یادداشت مرحوم ده...
-
مُّنقَعِرٍ
فرهنگ واژگان قرآن
از ریشه کنده شده