کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منفسح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منفسح
/monfaseh/
معنی
۱. گشوده؛ وسیع.
۲. گشادهدل؛ شاد و خرم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منفسح
فرهنگ فارسی معین
(مُ فَ س ) [ ع . ] (اِفا. ص .) شاد، خرم ، گشاده دل .
-
منفسح
فرهنگ فارسی معین
(مُ فَ سَ) [ ع . ] (اِمف .) گشاد، گشاده .
-
منفسح
لغتنامه دهخدا
منفسح . [ م َ ن َ س ِ ] (معرب ، اِ) بنفسج . بنفشه . (دزی ج 2 ص 619). رجوع به بنفسج و بنفشه شود.
-
منفسح
لغتنامه دهخدا
منفسح . [ م ُ ف َ س ِ ] (ع ص ) مکان منفسح ؛ جای گشاده . (ناظم الاطباء) . گشاد. وسیع. فسیح : عرصه ٔ اومید منفسح است . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 288).- منفسح گردانیدن ؛ گشاد کردن . وسیع کردن : مجال سوار و پیاده منفسح گردانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 ...
-
منفسح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] monfaseh ۱. گشوده؛ وسیع.۲. گشادهدل؛ شاد و خرم.
-
جستوجو در متن
-
علی استمرارالایام
لغتنامه دهخدا
علی استمرارالایام . [ ع َ لا اِ ت ِ رِل ْ اَی یا ] (ع ق مرکب ) پیوسته و با گذشت روزگار. همیشه . رجوع به علی الاستمرار شود : علی استمرارالایام و تکرار الشهور و الاعوام بدین شریطه وفا نماید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 293). بعد از آن علی استمرارالایام عرصه...
-
منفتح
لغتنامه دهخدا
منفتح . [ م ُ ف َ ت ِ ] (ع ص ) گشاده شونده . (آنندراج ). گشاده . (ناظم الاطباء). بازگشوده . مفتوح : ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 29). رجوع به انفتاح شود.- منفتح شدن ؛ باز شدن . مفتوح شدن . گشوده گردیدن : بادی که غنچه ...
-
منشرح
لغتنامه دهخدا
منشرح . [ م ُ ش َ رِ ] (ع ص ) گشاده شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گشاده . باز : لشکر اسلام ... به تأیید الهی ... به دلی قوی و سینه ٔ منشرح بر قلب اعدا چاه کردند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 26). به دلی فارغ و صدری منشرح روی به جرج...
-
صحنات
لغتنامه دهخدا
صحنات . [ ص ِ] (اِ) نام نان خورش که در ملک مصر سازند که ماهی فربه پاره پاره کرده سه روز بغیر نمک نگاه دارند و بعد از آن نمک و سماق و عرق لیمو در ظرف کنند و در آفتاب نگاه دارند و بچوبی حرکت دهند تا نمک و ماهی آمیخته شود و بعد از آن استخوان او را از گو...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الصخری الخوارزمی ، مکنی به ابوالفضل . ابومحمد محمودبن ارسلان در تاریخ خوارزم گوید: او یکی از مفاخر خوارزم است و در اواخر سال 406 هَ .ق . کشته شده است . وی ادیبی کامل و عالمی ماهر و کاتبی بارع و شاعری ساحر بود. و ابومن...