کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منفتح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منفتح
معنی
داراي رويش بروني , شخصي که تمام عقايد و افکارش متوجه بيرون ازخودش است , برون گراي
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منفتح
لغتنامه دهخدا
منفتح . [ م ُ ف َ ت ِ ] (ع ص ) گشاده شونده . (آنندراج ). گشاده . (ناظم الاطباء). بازگشوده . مفتوح : ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 29). رجوع به انفتاح شود.- منفتح شدن ؛ باز شدن . مفتوح شدن . گشوده گردیدن : بادی که غنچه ...
-
منفتح
دیکشنری عربی به فارسی
داراي رويش بروني , شخصي که تمام عقايد و افکارش متوجه بيرون ازخودش است , برون گراي
-
واژههای مشابه
-
حرف منفتح
لغتنامه دهخدا
حرف منفتح . [ ح َ ف ِ م ُ ف َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در مقابل حرف مطبق . جز چهار حرف ص ، ض ، ط، ظ، سائر حرفها منفتح باشند، زیرا که هنگام تلفظ به آنها حنک بر زبان منطبق نشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به مطبق و حرف مطبق شود.
-
جستوجو در متن
-
دارای رویش برونی
دیکشنری فارسی به عربی
منفتح
-
شخصی که تمام عقاید و افکارش متوجه بیرون ازخودش است
دیکشنری فارسی به عربی
منفتح
-
برون گرای
دیکشنری فارسی به عربی
منفتح
-
حروف منفتحه
لغتنامه دهخدا
حروف منفتحه . [ ح ُ ف ِ م ُ ف َ ت ِ ح َ / ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف منفتح شود.
-
منفتحة
لغتنامه دهخدا
منفتحة. [ م ُ ف َ ت ِ ح َ ] (ع ص ) تأنیث منفتح . رجوع به منفتح شود.- حرف منفتحة ؛ سوای حروف «ص » «ض « »ط» و «ظ» (صضطظ) است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر خلاف حروف مطبقه یعنی صاد و ضاد و طاء وظاء است . (از کشاف اصطل...
-
حرف مطبق
لغتنامه دهخدا
حرف مطبق . [ ح َ ف ِ م ُ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در مقابل حرف منفتح . و آنها چهار حرفند: ص . ض . ط. ظ. که هنگام تلفظ آنها حنک (کام ) زبان را مانند طبقی در خودفراگیرد. سیبویه گفته است : اگر اطباق در «ص » نباشد «س » خواهد بود و اگر در «ظ» نباشد «...
-
باز دیدار آمدن
لغتنامه دهخدا
باز دیدار آمدن . [ زِ م َ دَ ] (مص مرکب ) پدید آمدن . بادید آمدن . ظاهر شدن . پیدا شدن . دوباره بچشم خوردن : ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد و اسباب رفاهیتی که منصرم بود، باز دیدار آمد. (المضاف الی بدایع الازمان فی وقایع کرمان ص 29، 30).
-
منشرح
لغتنامه دهخدا
منشرح . [ م ُ ش َ رِ ] (ع ص ) گشاده شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گشاده . باز : لشکر اسلام ... به تأیید الهی ... به دلی قوی و سینه ٔ منشرح بر قلب اعدا چاه کردند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 26). به دلی فارغ و صدری منشرح روی به جرج...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی مافروخی مکنی به ابوالفتح . مؤلف کتاب محاسن اصفهان او را در زمره ٔ متقدمین اهل ادب اصفهان یاد کند و گوید: استاد ابوالفتح احمدبن علی مافروخی شوق خویش رانسبت به اصفهان و مردم آن در این اشعار بیان کند:وانی و ان فارقت جیاً...