کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منضج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منضج
/monzej/
معنی
دارویی که موجب تسهیل خروج خلط از بدن میشود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
کارکن، مسهل، منجز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منضج
واژگان مترادف و متضاد
کارکن، مسهل، منجز
-
منضج
فرهنگ فارسی معین
(مُ ضَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پخته شده . 2 - بار رسیده شده .
-
منضج
فرهنگ فارسی معین
(مُ ض ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پزنده . 2 - دوایی که خلط و ماده را بپزد و مهیای دفع کند.
-
منضج
لغتنامه دهخدا
منضج . [ م ُ ض َ ] (ع ص ) نضج داده شده و پخته شده . || بار رسیده شده . (ناظم الاطباء).
-
منضج
لغتنامه دهخدا
منضج . [ م ُ ن َض ْ ض ِ ] (ع ص ) ناقة منضج ؛ ناقه که تا یک سال بچه نیاورد. ج ، منضجات . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
منضج
لغتنامه دهخدا
منضج . [م ُ ض ِ ] (ع ص ) پخته کننده و پزنده ٔ میوه . (غیاث ) (آنندراج ). نضج دهنده و پزنده و پخته کننده ٔ میوه و گوشت و جز آن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رساننده .پزاننده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || پخته کننده ٔ ریش و خلط و ماده را. (غیاث ) (...
-
منضج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (پزشکی) [قدیمی] monzej دارویی که موجب تسهیل خروج خلط از بدن میشود.
-
جستوجو در متن
-
منضجات
لغتنامه دهخدا
منضجات . [ م ُ ض ِ ] (ع ص ، اِ) داروهای منضج . (ناظم الاطباء). ج ِ منضجة، تأنیث منضج . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منضج شود.
-
مسهل
واژگان مترادف و متضاد
کارکن، مسهله، منجز، منضج
-
منضجة
لغتنامه دهخدا
منضجة. [ م ُ ض َ ج َ ] (ع ص ) تأنیث منضج . ج ، منضجات . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منضج شود.
-
منضجات
لغتنامه دهخدا
منضجات .[ م ُ ن َض ْ ض َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُنَضَّج . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منضج شود.
-
کارکن
واژگان مترادف و متضاد
۱. کاری ۲. رنجبر، زحمتکش، کارگر ۳. مسهل، منجز، منضج
-
مرقق
لغتنامه دهخدا
مرقق . [ م ُ رَق ْ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترقیق . رجوع به ترقیق شود. || آنچه به خلاف منضج باشد در تغلیظ. (مخزن الادویه ). رقیق کننده ٔ اخلاط.
-
روپاش
لغتنامه دهخدا
روپاش . (اِ مرکب ) آنچه بر روی طعام یاحلوایی از خوردنیها پاشند برای زینت یا خوشمزگی ، چنانکه پسته ٔ خردکرده بر روی شله زرد و قیمه بر روی آش رشته . (یادداشت مؤلف ). || آنچه بر روی مسهل و منضج از دواهای خشک پاشند. (یادداشت مؤلف ).