کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منصفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منصفی
لغتنامه دهخدا
منصفی . [ م ُ ص ِ ] (حامص ) انصاف و عدالت و دادگری . (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی مُنصِف . رجوع به منصف شود.
-
جستوجو در متن
-
عدالت
واژگان مترادف و متضاد
انصاف، برابری، داد، دادگری، دادگستری، عدل، معدلت، منصفی ≠ بیانصافی
-
فصل خطاب
لغتنامه دهخدا
فصل خطاب . [ ف َ ل ِ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فصل الخطاب . فرق بین حق و باطل : آن کو بملک و فصل خطاب و بحکم عدل امروز تا گذشته سلیمان سوا شده ست . ناصرخسرو. || کلام فصیح و بلیغ : وگر ز ظلم گله کرده ام مشو در خطکه منصفی ، قسمی نو شنو بفصل خطاب ....
-
منصف
لغتنامه دهخدا
منصف . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) داددهنده . (دهار) (آنندراج ). آنکه به عدالت و داد رفتار می کند و انصاف دارد و با انصاف و با داد و عدل و دادگر. (ناظم الاطباء) : منصف در دوام زند خاصه پادشاه انصاف تو دلیل بس است از دوام تو.ابوالفرج رونی (دیوان چ پروفسور چایک...
-
منصف
لغتنامه دهخدا
منصف . [ م ُ ن َص ْ ص َ ] (ع ص ) به دو نیم کرده . دوبخش شده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : قاضی امام فخر که فرزند آصفی با آصف سلیمان سیب منصفی . سوزنی (یادداشت ایضاً).رجوع به تنصیف شود. || نزد محاسبان عبارت است از حاصل و نتیجه ٔ عمل تنصیف مانند چهار که حا...
-
زال زر
لغتنامه دهخدا
زال زر. [ ل ِ زَ ] (اِخ ) نام پدر رستم است که ولایت نیمروز و زاولستان داشت و او را دستان و دستان زند و زر نیز خوانند.(شرفنامه ٔ منیری ). پدر رستم گویند به اعتبار سرخی چهره چه رنگ او سرخ و موی او سفید بود. (برهان قاطع). و او را زال زر نیز گفته اند بوا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد المیم [ ازین جا در لباب الألباب عوفی چ لیدن چند سطری تباه شده است ]. وی ازشعراء آل سلجوق بوده و قصیده ٔ ذیل بر منوال شعر مختاری اختیار شده است :ای باغ روی دوست به نسرین مغرقی وز نو بهار باغ ارم برده رونقی از رخ بگاه ...
-
جاثلیق
لغتنامه دهخدا
جاثلیق . [ ث َ ] (اِخ ) عبداﷲبن الطیب ، مکنی به ابی الفرج فیلسوف و طبیب بزرگ که در قرن چهارم هجری میزیست . مؤلف تاریخ علوم عقلی آرد: فیلسوف و طبیب بزرگ دیگری در قرن چهارم میزیست بنام ابوالفرج عبداﷲبن الطیب الجاثلیق که از فلاسفه و فضلاء مشهور عراق و ...
-
نوروزی
لغتنامه دهخدا
نوروزی . [ ن َ / نُو ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به نوروز. (ناظم الاطباء). مربوط به جشن نوروز یا ایام نوروز. (فرهنگ فارسی معین ) : در این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی . فرخی .آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فرازکامکار...
-
بست
لغتنامه دهخدا
بست . [ ب ُ ] (اِخ ) آبست ، نام ولایتی . (برهان ). مملکتی . (ناظم الاطباء). نام ولایتی است از خراسان و از آنجاست ابوالفتح بستی وزیر سلطان محمود. (انجمن آرا)(آنندراج ). نام شهری . (شرفنامه ٔ منیری ) (هفت قلزم ).شهری است از ایران . (غیاث ). نام ولایتی ...