کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منصف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منصف
/monsef/
معنی
داددهنده؛ آنکه به عدلوداد رفتار کند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. انصافدار، باانصاف، بامروت
۲. حقبین، دادگر، عادل ≠ بیانصاف
۳. بینظر
۴. آزرمجو
برابر فارسی
دادمند، دادور
دیکشنری
disinterested, dispassionate, equitable, evenhanded, fair-minded, impartial, just, open-minded, sporting, square
-
جستوجوی دقیق
-
منصف
واژگان مترادف و متضاد
۱. انصافدار، باانصاف، بامروت ۲. حقبین، دادگر، عادل ≠ بیانصاف ۳. بینظر ۴. آزرمجو
-
منصف
واژگان مترادف و متضاد
۱. نیمساز ۲. منصفالزاویه ۳. دونیمهکننده
-
منصف
فرهنگ واژههای سره
دادمند، دادور
-
منصف
فرهنگ فارسی معین
(مُ ص ) [ ع . ] (اِ فا.) انصاف دهنده ، عادل .
-
منصف
لغتنامه دهخدا
منصف . [ م َ ص َ ] (ع اِ) نیمه ٔ راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). میانه ٔ راه . ج ، مناصف .(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) . || منصف القوس و الوتر؛ محل نصف کردن آن دو. (از اقرب الموارد). || منصف الشی ٔ؛ وسط آن . (از اقرب الموارد).
-
منصف
لغتنامه دهخدا
منصف . [ م ِ / م َ ص َ ] (ع ص ، اِ) چاکر. ج ، مناصف . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). خدمتگار. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
منصف
لغتنامه دهخدا
منصف . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) داددهنده . (دهار) (آنندراج ). آنکه به عدالت و داد رفتار می کند و انصاف دارد و با انصاف و با داد و عدل و دادگر. (ناظم الاطباء) : منصف در دوام زند خاصه پادشاه انصاف تو دلیل بس است از دوام تو.ابوالفرج رونی (دیوان چ پروفسور چایک...
-
منصف
لغتنامه دهخدا
منصف . [ م ُ ص ِ ](اِخ ) از شاعران قرن یازدهم هجری قمری و از مردم شیراز بود، اما به جهت کثرت اقامت در تهران به تهرانی شهرت یافت . وی سفری به هند نیز کرده است . از اوست :با زشتی عمل چه کند کس بهشت راماتم سراست خانه ٔ آیینه زشت را.رجوع به تذکره ٔ نصرآب...
-
منصف
لغتنامه دهخدا
منصف . [ م ُ ن َص ْ ص َ ] (ع ص ) به دو نیم کرده . دوبخش شده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : قاضی امام فخر که فرزند آصفی با آصف سلیمان سیب منصفی . سوزنی (یادداشت ایضاً).رجوع به تنصیف شود. || نزد محاسبان عبارت است از حاصل و نتیجه ٔ عمل تنصیف مانند چهار که حا...
-
منصف
لغتنامه دهخدا
منصف . [ م ُ ن َص ْ ص ِ ] (ع ص ) دونیم کننده . دوبخش کننده . نصف کننده . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تنصیف شود.- منصف الزاویه ؛ (اصطلاح هندسه ) خطی است که از رأس زاویه رسم شود و زاویه را به دو بخش متساوی قسمت کند. فرهنگستان ایران «نیمساز» را به ...
-
منصف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] monsef داددهنده؛ آنکه به عدلوداد رفتار کند.
-
منصف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] monassef دونیمهکننده.
-
منصف
دیکشنری فارسی به عربی
عادل , فقط , معرض , مولف
-
واژههای مشابه
-
منصف دهلوی
لغتنامه دهخدا
منصف دهلوی . [ م ُ ص ِ ف ِ دِ ل َ ] (اِخ ) بابا خواجه ، ملقب به فاضل خان ، از شعرای هندوستان است . وی ابتدا از وزیران دولت تیموری دهلی بود اما تغییر احوال یافت و همه ٔ مایملک خود به فقرا بخشید و سفر حج اختیار کرد. پس از بازگشت در لاهور زاویه نشین شد ...