کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منش نمایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منش نمایی
دیکشنری فارسی به عربی
تمثيل
-
واژههای مشابه
-
کی منش
لغتنامه دهخدا
کی منش . [ ک َ / ک ِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) صاحب طبع شاهانه . شاه طبیعت . بزرگ منش : چنین داد پاسخ که ای کی منش ز تو دور بادا بد بدکنش .فردوسی .
-
کودک منش
لغتنامه دهخدا
کودک منش . [ دَ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) کودک سرشت . (فرهنگ فارسی معین ). کودک مزاج . کودک مشرب : در کاسه ٔ لذت شکنان چشمه ٔ زهرم در کاسه ٔ کودک منشان جرعه ٔ شیرم . عرفی (از آنندراج ).و رجوع به کودک سرشت و کودک مزاج شود.
-
کیمنش
فرهنگ نامها
(تلفظ: ke(a)y maneš) صاحب طبع شاهانه ، شاه طبیعت ، بزرگ منش ؛ (در اعلام) به قول ابوریحان کی منش پسر کیقباد و جد کی لهراسب بوده است.
-
نیک منش
لغتنامه دهخدا
نیک منش . [ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) نیک دل . نیک سریرت . نیکوضمیر. نیکومنش . خوش طینت .
-
عقیدت منش
لغتنامه دهخدا
عقیدت منش . [ ع َ دَم َ ن ِ ] (ص مرکب ) متدین و دیندار. (ناظم الاطباء).
-
یک منش
لغتنامه دهخدا
یک منش . [ ی َ / ی ِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) هم منش . متحدالطبع. (یادداشت مؤلف ). یک سیره . یک نهاد. بر سیرت و طبعواحد. متحد. یک زبان . هم قول . متحدالقول : به هر نیک و بد هر دوان یک منش به راز اندرون هردوان بدکنش .بوشکور.
-
بزرگ منش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bozorgmaneš ۱. بزرگوار.۲. بلندهمت.
-
کدخدا منش
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) kadxodāmaneš آنکه مانند کدخدایان رفتار میکند.
-
دموکرات منش
لغتنامه دهخدا
دموکرات منش . [ دِ مُک ْ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) آزادیخواه . آزادی طلب . که رفتار آزادمنشانه دارد. که روش و سلیقه ٔ وی بر رعایت حق آزادی دیگران و مساوات اجتماعی استوار است .
-
شیرین منش
لغتنامه دهخدا
شیرین منش . [ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) خوشخوی و خوشروی . خوش طینت . نیکوسرشت و خوش اخلاق : ترشروی بهتر کند سرزنش که یاران خوش طبع شیرین منش .سعدی (بوستان ).
-
فزونی منش
لغتنامه دهخدا
فزونی منش . [ ف ُ م َ ن ِ ] (اِ مرکب ) منش برتران . بزرگ منشی . مهتری . سروری : چنان دان که اندر فزونی منش نسازند بر پادشا سرزنش .فردوسی .
-
منش فش
لغتنامه دهخدا
منش فش . [ م َ ن ِ ف َ ] (ص مرکب ) این کلمه در بیتی از شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم و بعضی از نسخ ولف آمده و در فهرست ولف به تقریب چنین معنی شده : «ظاهراً به معنی متکبر و مغرور» ولی در شاهنامه ٔ چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2365 «ارمنی فش » و در چ روسیه ج 9 ص 73 «...
-
منش گر
لغتنامه دهخدا
منش گر. [ م َ ن ِ گ َ ] (اِ مرکب ) رجوع به منش گردا شود.