کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منشی الممالک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسکندر منشی
لغتنامه دهخدا
اسکندر منشی . [ اِ ک َ دَ رِ م ُ ] (اِخ ) رجوع به اسکندربک شود.
-
بزرگ منشی
لغتنامه دهخدا
بزرگ منشی . [ ب ُ زُ م َ ن ِ ] (حامص مرکب ) بلندهمتی . بلندطبعی . (ناظم الاطباء). بزرگواری . با هیئت و همت بزرگان . برترمنشی . (یادداشت مؤلف ) : منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد. (نوروزنامه ). || عُجْب . خویشتن بینی . تیه . کبر. خی...
-
خضر منشی
لغتنامه دهخدا
خضر منشی . [ خ ِ رِ م ُ ] (اِخ ) مظفربن عثمان برمکی . متوفی بسال 964 هَ . ق . از فاضلان زمان بود و او راست : کتاب اخلاق الاتقیاء و صفات الاصفیاء بفارسی . (از کشف الظنون ).
-
خوش منشی
لغتنامه دهخدا
خوش منشی . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ن ِ ] (حامص مرکب ) خوش طبعی . فکیهة. لاغ . فکاهت . مزاح . شوخی . بذله گویی . هزاله . مطایبه . نشاط. سرور. فرح . انبساط. (یادداشت مؤلف ) : چون دل باده خوار گشت جهان با کروژ و نشاط و خوش منشی . خسروی .پس خویشتن تسلیم کر...
-
منشی باشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. ترکی] [قدیمی] monšibāši رئیس منشیان؛ بزرگتر دبیران.
-
بزرگ منشی
واژهنامه آزاد
نب.
-
secretary station service
خدمات میز منشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] نوع پیشرفتۀ خدمات منشی که تلفن مجهز به آن، این قابلیت را دارد که در صورت اشغال بودن خط، تماسهای ورودی را در حالت انتظار قرار دهد تا با آزاد شدن خط پاسخ دریافت کنند
-
منشی باشی طبرستانی
لغتنامه دهخدا
منشی باشی طبرستانی . [ م ُ با شی ِ طَ ب َ رِ ] (اِخ ) میرزا عبداﷲ، بنا به نوشته ٔ رضاقلی خان هدایت از فضلا و شعرای دوره ٔ ناصرالدین شاه قاجار بوده و نظم و نثری خوب و مرغوب داشته است . (مجمع الفصحا ج 2 صص 461-462). رجوع به همین مأخذ شود.
-
خوش منشی کردن
لغتنامه دهخدا
خوش منشی کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مطایبه کردن . شوخی کردن . سر بسر کسی گذاردن .
-
جستوجو در متن
-
چاله باقر
لغتنامه دهخدا
چاله باقر. [ ل َ ق ِ ] (اِخ ) صاحب مرآت البلدان می نویسد: «از مزارع قریه ٔ بزرگ کاشان است که تیول منشی الممالک میباشد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 85).
-
سلطانی مازندرانی
لغتنامه دهخدا
سلطانی مازندرانی . [ س ُ ی ِ زَ دَ ] (اِخ )جنابش حاج میرزا رضا قلی اصلش از قریه نو است در حضرت خاقان شهید محمد شاه قاجار منشی اسرار بود و در دربار خاقان صاحبقران منشی الممالک گشت و از اقران درگذشت چندی وزارت خراسان و فارس کرد. غزلی می سروده :مردن هوس...
-
سرخی
لغتنامه دهخدا
سرخی . [ س ُ ] (حامص ) ترجمه ٔ حُمْرة. (از آنندراج ). سرخ بودن . رنگ سرخ داشتن : سرخی خفچه نگر از سرخ بیدمعصفرگون پوشش او خود سپید. رودکی .چو غرواشه ریشی بسرخی و چندان که ده ماله از ده یکش بست شاید. لبیبی .تیزی شمشیر دینی سبزی باغ امیدقوت بازوی عدلی ...
-
نوایی
لغتنامه دهخدا
نوایی . [ ن َ ] (اِخ ) محمدتقی (میرزا...) مازندرانی ، فرزند حاجی میرزا رضاقلی منشی الممالک سلطانی ، متخلص به نوائی . از شاعران قرن سیزدهم هجری است . وی متصدی دیوان انشای محمدشاه قاجار بود. او راست :چو بامداد ز نخجیرگاه شاهنشاه رسید مونس جانم چمان چما...
-
شحنه ٔ خراسانی
لغتنامه دهخدا
شحنه ٔ خراسانی . [ ش َ ن ِ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) محمدمهدی خان فرزند محمدحسن بیک بن حاجی محمدخان اوبهی . اصلش از خراسان و پدرش ساکن مازندران بود. در دوران نادرشاه افشار سمت دریابیگی مازندران و سپس دریابیگی شیراز را داشت و در اثر سعایت کور گردید و به اتفاق ...
-
بنده ٔ تبریزی
لغتنامه دهخدا
بنده ٔ تبریزی . [ ب َ دَ ی ِ ت َ ] (اِخ ) نامش میرزا محمدرضی خلف صدق میرزا محمدشفیع تبریزی . پدرش چندی وزیر آذربایجان بود و خود سالها منشی الممالک ایران و از ندمای خاص خاقان بود. خطوط شکسته و نسخ تعلیق هر دو را بس درست و خوش می نگاشته . کتاب زینت الت...