کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منشی
/monši/
معنی
۱. کسی که بتواند خوب نامه بنویسد و مطلب را بپروراند؛ نویسنده.
۲. [قدیمی] ایجادکننده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دبیر، کاتب، کاغذنویس، مترسل، نویسنده
دیکشنری
amanuensis, clerk, habitual, secretary, temperamental
-
جستوجوی دقیق
-
منشی
واژگان مترادف و متضاد
دبیر، کاتب، کاغذنویس، مترسل، نویسنده
-
منشی
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) نویسنده ، دبیر.
-
منشی
لغتنامه دهخدا
منشی ٔ. [ م ُ ش ِءْ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
منشی
لغتنامه دهخدا
منشی ٔ. [ م ُ ش ِءْ ] (ع ص ) نوآفریننده . (مهذب الاسماء). مبدع . (یادداشت مرحوم دهخدا). خلق کننده . ایجادکننده : واهب العقل و ملهم الالباب منشی ءالنفس و مبدع الاسباب . سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 61).منشی ٔ فکرتم چو از دو طرف گشت معنی ستان و لفظسپار.....
-
منشی
لغتنامه دهخدا
منشی . [ م ُ ] (ع ص ) آغازکننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ایجادکننده . بوجودآورنده . ابداع کننده : اگر چه منشی و مبدع آن را به فضل تقدم بل به تقدم فضل رجحانی شایع است ... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 296). در این معانی به چشم حقد و حسد که مظ...
-
منشی
لغتنامه دهخدا
منشی . [م َ ن ِ ] (ص نسبی ) به معنی طبعی باشد. (برهان ). طبعی و ذاتی . (آنندراج ). ذاتی و جبلی و طبیعی . (ناظم الاطباء). رجوع به منش شود.
-
منشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: منشیء] monši ۱. کسی که بتواند خوب نامه بنویسد و مطلب را بپروراند؛ نویسنده.۲. [قدیمی] ایجادکننده.
-
منشی
دیکشنری فارسی به عربی
خاصية , سکرتير , کاتب , محاسب التامين
-
واژههای مشابه
-
منشي
دیکشنری عربی به فارسی
مبتکر , موسس , بنيانگذار
-
کودک منشی
لغتنامه دهخدا
کودک منشی . [ دَ م َ ن ِ ] (حامص مرکب ) کودک سرشتی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کودک سرشتی ، کودک مزاجی و کودک مشربی شود.
-
continuity girl, continuity clerk, script girl
منشی صحنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] یکی از اعضای گروه تولید که مسئول ثبت جزئیات تمامی برداشتهای نماها در گروه تولید است تا از بروز خطاهایی که ممکن است تداوم نماها را مختل سازد ممانعت شود
-
نیک منشی
لغتنامه دهخدا
نیک منشی . [ م َ ن ِ ] (حامص مرکب ) نیک منش بودن . رجوع به نیک منش و نیکومنش شود.
-
شهاب منشی
لغتنامه دهخدا
شهاب منشی . [ ش ِ ب ِ م ُ ] (اِخ ) رجوع به محمدبن علی بن جمال الاسلام شود.
-
secretary service
خدمات منشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] خدماتی که به مشترک امکان میدهد برای ساماندهی تماسهای ورودی همۀ آنها را به تلفن منشی منتقل کند