کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منزلگه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منزلگه
/manzelgah/
معنی
= منزلگاه: ◻︎ جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست / می خور که چنین فسانهها کوته نیست (خیام: ۷۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منزلگه
لغتنامه دهخدا
منزلگه . [ م َ زِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جایی که مسافران و کاروانیان فرودآیند. جایی که رهروان بار و بنه افکنند آسایش را : در آن بیابان منزلگهی عجایب بودکه گر بگویم کس را نیاید آن باور. فرخی .یاد باد آن شب که یارم دل ز منزل برگرفت بار در بست و ره منزلگه ...
-
منزلگه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] manzelgah = منزلگاه: ◻︎ جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست / می خور که چنین فسانهها کوته نیست (خیام: ۷۳).
-
جستوجو در متن
-
خانه و لانه
لغتنامه دهخدا
خانه و لانه . [ ن َ / ن ِ وَ ن َ / ن ِ ] (ترکیب عطفی ) خانه . منزلگه . || آشیانه . لانه . || خانه ٔ مرغهایی که بر دیوار و کوه باشد.
-
منزل
واژگان مترادف و متضاد
۱. جا، مکان ۲. جایگاه، مقام ۳. بیت، خانه، دار، دولتسرا، سامان، سرا، کاشانه، ماوا، مسکن، موطن، نشیمن، وثاق، یورت ۴. مرحله ۵. اهلبیت، زن و فرزندان ۶. مقصد، هدف ۷. اقامتگاه ۸. مسافت بین دواتراق ۹. منزلگاه، منزلگه
-
زاویه ٔ تقی الدین
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ تقی الدین . [ ی َ ی ِ ت َ قی یُدْ دی ] (اِخ ) از زاویه ها و مراکز فقرای (درویشان ) ایرانی قاهره است و تا به امروز نیز باقی و منزلگه این طائفه است . محمدبن قلاون آن را برای اقامت شیخ تقی الدین رجب بن اشیرک عجمی بساخت . این شیخ تا پایان عمر خوی...
-
بارقی
لغتنامه دهخدا
بارقی . [ رِ ] (اِخ ) نسبت به بارق که آبی است به سراة و بر کسی اطلاق شود که در ایام سیل عرم بدان آب فرودآمده است . (از معجم البلدان ج 2). || منسوب است به بارق که جبالی است که منزلگه ازد میباشدکه بگمان من در بلاد یمن باشد. (از انساب سمعانی ).
-
بازیگه
لغتنامه دهخدا
بازیگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف بازیگاه . بازیجای . جای بازی . میدان . بازیکده : بازیگه شمس و قمر و ببر و هژبر است منزلگه جود و کرم و حلم و وقار است . منوچهری .چو در بازیگه میدان رسیدندریرویان ز شادی می پریدند. نظامی .و رجوع به بازیگاه و بازیکده ...
-
منور رازی
لغتنامه دهخدا
منور رازی . [ م ُ ن َوْ وَ رِ ] (اِخ ) اﷲویردی ، از مریدان حاج محمدجعفر همدانی بود و چندی نیز خدمت حاج محمدرضای همدانی کردو از یمن همت ایشان از سالکان مسلک طریقت گردید. و صاحب ریاض العارفین با وی ملاقات کرده است . از اوست :مهر ازلی در دل بی کینه ٔ ما...
-
باقیا
لغتنامه دهخدا
باقیا. (اِخ ) شاه باقیا. از عرفای نائین . فرزند امیرغیاث الدین محمد نائینی است . (تاریخ نائین تألیف صدر بلاغی ص 32). از عرفای نائین است . در علم موسیقی مهارت داشته ، بهند رفت و سپس به نائین بازگشت . از اوست :زآن زنم کوس توکل کآسمان از بهر من میرساند...
-
منزلگاه
لغتنامه دهخدا
منزلگاه . [ م َ زِ ] (اِ مرکب ) کاروانسرا و جایی که در آن مسافر منزل می کند. (ناظم الاطباء). جایی که مسافران و کاروانیان در آن فرودآیند. منزلگه : بیرون از وی منزلگاه کاروان است . (حدود العالم ).ناقه ره می راند بیجا سوی منزلگاه خویش ساربان در ره حدی م...
-
اصفیاء
لغتنامه دهخدا
اصفیاء. [ اَ] (ع ص ، اِ) ج ِ صَفی ّ. (اقرب الموارد) (غیاث ) (آنندراج ). برگزیدگان . (از منتخب ) (غیاث ) (آنندراج ). دوستان گزیده . دوستان خالص . خالصان . اولیاء : مهین عالم آنرا نهد فیلسوف که منزلگه انبیا واصفیاست . ناصرخسرو.چهار یارش تا تاج اصفیا نش...
-
وقار
لغتنامه دهخدا
وقار. [ وَ ] (ع مص ) وقارة. آهسته و بردبار گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || به آرام شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || (اِمص ) آهستگی و بردباری . (اقرب الموارد) (مه...
-
ناصر بخارائی
لغتنامه دهخدا
ناصر بخارائی . [ ص ِ رِ ب ُ ] (اِخ ) معروف به درویش ناصر از شاعران قرن هشتم است و به روایت هدایت با شاه شجاع مظفری معاصر بوده است ، محمد مظفر حسینی مؤلف تذکره ٔ روز روشن آرد: «قاضی بخارا بود از قضا استعفا خواست و ترک و تجرید اختیار کرد، سلمان ساوجی ...
-
هزبر
لغتنامه دهخدا
هزبر. [ هَِ زَ ] (ع اِ) شیر. (اقرب الموارد) : تیر تو از کلات فرودآورد هزبرتیغ تو از فرات برآرد نهنگ را. دقیقی .چنین گفت سیمرغ کاین نم چراست به چشم هزبر اندرون غم چراست . فردوسی .که خاک پی او ببوسد هزبرنیارد به سر بر گذشتَنْش ابر. فردوسی .بکوشید و اند...