کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منزعج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منزعج
/monza'ej/
معنی
۱. بیآرام؛ پریشان.
۲. رانده.
۳. ازجابرکنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منزعج
فرهنگ فارسی معین
(مُ زَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) پریشان ، ناراحت ، بی آرام .
-
منزعج
لغتنامه دهخدا
منزعج . [ م ُ زَ ع ِ ] (ع ص ) بی آرام . (ناظم الاطباء). پریشان . مضطرب . ناراحت .- منزعج شدن ؛ پریشان شدن . مضطرب شدن . ناراحت شدن : اگر خود را مجرم دانستی ... لابد منزعج و مستشعر شدی . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 242). اهل شهود دایم و سماع متواتر حال ش...
-
منزعج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] monza'ej ۱. بیآرام؛ پریشان.۲. رانده.۳. ازجابرکنده.
-
واژههای همآوا
-
منضاج
لغتنامه دهخدا
منضاج . [ م ِ ] (ع اِ) بابزن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بابزن و سیخ کباب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
رکضت
لغتنامه دهخدا
رکضت .[ رَ ض َ ] (ع اِمص ) حرکت . (از یادداشت مؤلف ). جنبش . حرکت . ج ، رکضات . (فرهنگ فارسی معین ) : ازمقام خویش به آیت رکضت بر سر او تاخت و او را منزعج از آن خطه بیرون انداخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 272). در مقدمه ٔ ایلچیان بازفرستاد که عزیمت رکض...
-
مستأنس
لغتنامه دهخدا
مستأنس . [ م ُ ت َءْ ن ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیناس . || آرام یابنده که توحش او برود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مأنوس . الفت گیرنده و خوگر. (غیاث ) (آنندراج ). خوگیر : چون خلاص یافت بدان حالت مستأنس گردد و نفرت او از آن صورت نقصان پذی...
-
تنین
لغتنامه دهخدا
تنین . [ ت ِن ْ نی ] (اِخ ) (جزیره ٔ...) از جزایر دریای هند است . حمداﷲ مستوفی آرد: جزیره ٔ تنین طویل و عریض تمام است و در او کوههای بلند و عمارت بسیار و در عهد اسکندر برآنجا اژدهایی عظیم بوده است و اهالی آنجا را منزعج گردانیده و ایشان هر روز چند گاو...
-
مأمن
لغتنامه دهخدا
مأمن . [ م َءْ م َ ] (ع اِ) جای امن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جای امن و پناهگاه و جای سلامت . (ناظم الاطباء) : بکوش تا بسلامت به مأمنی برسی که راه سخت مخوف است و منزلت بس دور. ظهیر فاریابی .صواب آن است که از این مقام مخوف به مأمنی پناهیم...
-
منهزم
لغتنامه دهخدا
منهزم . [م ُ هََ زِ ] (ع ص ) از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده . (غیاث ) (آنندراج ). شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرارکرده . (از ناظم الاطباء). شکست خورده . به هزیمت شده . گریخته . شکسته (در جنگ ). شکسته (سپاه ). (یادداش...
-
مضطر
لغتنامه دهخدا
مضطر. [ م ُ طَرر ] (ع ص ) (از «ض رر») حاجتمند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). تنگدست و حاجتمند . (ناظم الاطباء) : خاقانیم نه واﷲ خاقان نظم و نثرم گویندگان عالم پیشم عیال و مضطر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 19). || ضرررسیده . (غیاث )...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن فضل . برادرزاده ٔ ابوعلی (احمدبن محمدبن المظفربن محتاج ) ابوالمظفر طاهربن الفضل بن محمدبن المظفربن محتاج والی چغانیان بودو در سنه ٔ 377 وفات یافت و ترجمه ٔ حالش در لباب الالباب مذکور است (ج 1 صص 27-29) و وی امیری بغایت فاضل و...