کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منزحف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منزحف
معنی
(مُ زَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) دور شونده از اصل .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
منزحف
فرهنگ فارسی معین
(مُ زَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) دور شونده از اصل .
-
منزحف
لغتنامه دهخدا
منزحف . [ م ُ زَ ح ِ ] (ع ص ) دورشونده از سمت معقولیت . || دورشونده از وزن صحیح . (غیاث ) (آنندراج ). شعری که وزن آن تغییریافته و از قواعد عروضی خارج شده باشد : بیت فرومایه ٔ این منزحف قافیه ٔ هرزه ٔ آن شایگان . خاقانی .گویند بیت مزاحف درست است و بیت...
-
جستوجو در متن
-
فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) forumāye ۱. پست؛ ناکس؛ بدسرشت.۲. [قدیمی] فقیر؛ مفلس.۳. [قدیمی] بیفضلوهنر؛ نادان؛ کممایه: ◻︎ ندهد هوشمند روشنرٲی / به فرومایه کارهای خطیر (سعدی: ۱۶۰).۴. [قدیمی] بیارزش: ◻︎ بیت فرومایهٴ این منزحف / قافیهٴ هرزۀ آن شایگان (خاقانی: ۳۴۳).
-
فرومایه
لغتنامه دهخدا
فرومایه . [ ف ُ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) بداصل . (برهان ). آنکه تبار و نسب عالی ندارد. پست . وضیع. مقابل گرانمایه . (یادداشت بخط مؤلف ) : بجای هر گرانمایه فرومایه نشانیده . رودکی .فرومایه ای بود خسرو به نام نه چیز و نه هوش و نه نام و نه کام . فردوسی .ت...
-
هرزه
لغتنامه دهخدا
هرزه . [ هََ زَ / زِ ] (ص ) بیهوده . (غیاث ) (آنندراج ). خیره . (صحاح الفرس ). یاوه . یافه . (یادداشت به خط مؤلف ) : چو بیچاره گردی و پیچان شوی ز گفتار هرزه پشیمان شوی . فردوسی .خنده ٔ هرزه مایه ٔ جهل است مرد بیهوده خند نااهل است . سنائی .گرد بازار ...
-
شایگان
لغتنامه دهخدا
شایگان . (ص مرکب ) مرکب از: شای (= شاه ) به اضافه ٔ گان پسوند نسبت و لیاقت . سزاوار و لایق و درخور. (برهان قاطع). شایسته و شایان . فرد ممتاز. فرد اعلی در میان افراد و نوع آن : بنگاه تو سپاه زمستان بغارتیدهم گنج شایگانت و هم در شاهوار. منوچهری .جهاندی...
-
زحاف
لغتنامه دهخدا
زحاف . [ زِ ] (ع مص ) در لغت مرادف زحف بمعنی رفتن و خزیدن است . (از محیط المحیط). رجوع به معنی بعد شود. || (اصطلاح شعر و عروض ) افتادن حرفی است میان دو حرف ، پس یکی بدیگری نزدیک شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). انداختن حرفیست از میان دو...