کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مندور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مندور
/mandur/
معنی
۱. غمناک؛ اندوهگین.
۲. بدبخت.
۳. درمانده.
۴. خسیس.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مندور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (ص .) 1 - فقیر، درمانده ، بدبخت . 2 - خسیس .
-
مندور
لغتنامه دهخدا
مندور. [ ] (اِخ ) دشتی در حدود ارمنستان . (خسرو و شیرین چ وحید دستگردی حاشیه ٔ ص 140) : گهی راندند سوی دشت مندورتهی کردند دشت از آهو و گور.نظامی (خسرو و شیرین ایضاً ص 140).
-
مندور
لغتنامه دهخدا
مندور. [ م َ ] (اِ) مگس و ذباب . (ناظم الاطباء).
-
مندور
لغتنامه دهخدا
مندور. [ م َ ] (ص ) غمگین بود. (لغت فرس چ اقبال ص 144). غمناک . (آنندراج ). مندوور . (ناظم الاطباء). متحیر. درمانده . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). مفلوک و صاحب ادبار و سیاه بخت و بی دولت و به معنی گرفته و خسیس و بی بهره از نعمت خدا هم هست . (آنندرا...
-
مندور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ‹مندوور، مندبور› [قدیمی] mandur ۱. غمناک؛ اندوهگین.۲. بدبخت.۳. درمانده.۴. خسیس.
-
واژههای مشابه
-
مندور کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) 1 - بدبخت کردن . 2 - غمگین کردن .
-
دشت مندور
لغتنامه دهخدا
دشت مندور. [ دَ ت ِ م َ ](اِخ ) دشتی بوده است در حدود ارمنستان : گهی راندند سوی دشت مندورتهی کردند دشت از آهو و گور.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
مندبور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] mandabur = مندور
-
مندوری
لغتنامه دهخدا
مندوری . [ م َ ] (حامص ) اندوهناکی . غمناکی . غمگینی . درماندگی : بهار خرم نزدیک آمد از دوری به شادکامی نزدیک شو نه مندوری . جلاب (از لغت فرس چ اقبال ص 144).رجوع به مندور شود.
-
مندوور
لغتنامه دهخدا
مندوور. [ م َ دَ ] (ص ) بر وزن و معنی مندبور است که مفلوک و صاحب ادبار و بی دولت باشد و به معنی گرفته وخسیس و بی بهره از نعمت خدا هم هست . (برهان ). بر وزن و معنی مندبور است . بدبخت و فقیر و مفلوک و صاحب ادبار و خسیس و بی بهره از نعمتهای خدا. (ناظم ا...
-
مندبور
لغتنامه دهخدا
مندبور. [ م َ ] (ص ) مفلوک و بی دولت و سیاه بخت بود. (فرهنگ جهانگیری ). سیاه بخت و مفلوک و بی دولت و صاحب ادبار و غمگین . (برهان ) (از ناظم الاطباء). مقایسه شود با منذور. در کردی ، مندبر ، مندبور (ورشکسته ، بی چیز). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مَندبور م...
-
نکال
لغتنامه دهخدا
نکال . [ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) عقوبت . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). رنج . (غیاث اللغات ). سزا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).شکنجه ٔ سخت . عذاب . (فرهنگ فارسی معین ) : خلافش برد آن را که خلافش به دل...
-
تهی کردن
لغتنامه دهخدا
تهی کردن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ک َ دَ ](مص مرکب ) تخلیه . خالی کردن . پرداختن . خلوت کردن . بپرداختن از. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : خانه از روی تو تهی کردم دیده از خون دل بیاکندم . رودکی .به شبگیر برگرد و پیش من آی تهی کرد خواهم ز بیگانه جای . فردوسی ...