کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مندمج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مندمج
/mondamej/
معنی
۱. داخلشده.
۲. درهمرفته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مندمج
فرهنگ فارسی معین
(مُ دَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) داخل شونده .
-
مندمج
لغتنامه دهخدا
مندمج . [ م ُ دَ م ِ ] (ع ص ) درآینده در چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درهم رفته و داخل شونده . (غیاث ) (آنندراج ) : در طی آن مرثیه نامه تقریر خصال آن زبده ٔ رجال مندرج و مندمج است . (تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 442).ضد اندر ضد ...
-
مندمج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mondamej ۱. داخلشده.۲. درهمرفته.
-
جستوجو در متن
-
مرثیه نامه
لغتنامه دهخدا
مرثیه نامه . [ م َ ی َ / ی ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) سوکنامه . گفتار و مقالتی که به مناسبت مرگ کسی نویسند و در آن ذکر محامد اوصاف او کنند : در طی آن مرثیه نامه تقریر جمله خصال آن زبده رجال مندرج و مندمج است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 442).
-
درآینده
لغتنامه دهخدا
درآینده . [ دَ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) نعت فاعلی از درآمدن . داخل شونده . واردشونده .بدرون آینده . داخل . (دهار). سالک . میخَط. (منتهی الارب ). وارد. (دهار). هادف . (منتهی الارب ) : خورشید سپهر و کرم و جود و سخائی نور تو درآینده ز هر روزن و هر در. س...
-
مندرج
لغتنامه دهخدا
مندرج . [ م ُ دَ رِ ] (ع ص ) گروه هلاک شده و منعدم گشته . (ناظم الاطباء). رجوع به اندراج شود. || درج شده و شامل شده و شامل کرده و گنجیده و گنجانیده و جمعکرده و فراهم آورده و درمیان نهاده و درمیان داخل کرده و دردفتردرج کرده و گنجانیده و ثبت نموده و در...
-
قرمط
لغتنامه دهخدا
قرمط. [ ق ِ م ِ / ق َ م َ ] (اِخ ) وی رئیس قرامطه و از باطنیه است . قرمطیان به وی نسبت دارند. در نام و اصل او اختلاف است ، گویند نام وی حمدان یا فرج بن عثمان یا فرج بن یحیی است و قرمط لقب اوست . لغویان قاف و میم را فتحه دهند و فرنگیان از آنان اخذ کرد...
-
تقریر
لغتنامه دهخدا
تقریر. [ ت َ ] (ع مص ) فا اقرار آوردن . (تاج المصادر بیهقی ). به اقرار آوردن . (زوزنی ) (صراح اللغة) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). به اقرار و اعتراف آوردن کسی را. (از اقرب الموارد). مقر ساختن کسی را بر حق و اذعان بدان . (از ...
-
طی
لغتنامه دهخدا
طی . [ طَی ی ] (ع مص ) درنوردیدن . درنوشتن نامه را. یقال : طوی الصحیفة طیاً. (منتهی الارب ). پیچیدن . (آنندراج ). درپیچیدن . لوله کردن . نوردیدن . نوشتن . طومار کردن : طی کتاب ؛ طومار کردن آن ، یعنی درنوردیدن آن . خلاف نشر که بمعنی گستردن است . طی ّ ...
-
زبدة
لغتنامه دهخدا
زبدة. [ زُ دَ ] (ع اِ) کفک شیر و سر آن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (لسان العرب ). || پاره ای مسکه . (دهار). کره ٔ شیر. (القاموس العصری عربی - انگلیسی ). مسکه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نصاب ) (غیاث اللغات ). کره . (فرهنگ نظام ) : کشک ...